Sunday 14 August 2011


بیت اول شعر من این بود:
زبخت نکو یک شبی ماهتاب
رخ یار چون آسمان بی حجاب
بیت امیرخسرودهلوی این است:
جهان را فراقش چو سودا بگیرد
رخ همچوماهی مبادا بگیرد
مسعود بعد از شنیدن بیت امیرخسرو، بی درنگ گفت:
بیت آخر کوتاه معلوم می شود!

مسعود کتب و آثار استراتیژیک را به طور مداوم مطالعه می کرد. او به تاریخ عمومی جهان و منطقه علاقه فراوان داشت. در همان سال های اول، مجلدات کامل تاریخ ویلدورانت و دوره های کامل تاریخ طبری را که به فارسی برگردان شده اند، خریداری کرده بود و بار ها در سخنان خویش ازآن استناد می کرد. دکترمهدی تأکید می کند:
هیچ کس به اندازه او در باره تاریخ صدر اسلام اطلاعات نداشت. سیرت پیامبر اعظم(ص) را با دقت و مستمرمطالعه می کرد. اما بعد از آن که کتاب " محمد ستاره ای که درمکه درخشید" نوشته یک اسلام شناس اروپایی را مطالعه کرد، چنین گفت:
" کتاب خوبی نیست. کاملا عاطفی نوشته شده وپیامبر اسلام را به طور احساساتی وعاطفی تحلیل کرده است."
او به ناپلئون بناپارت ، امپراطور فرانسه و لشکر کش قهار، بیش از حد علاقه داشت و باری درین باره به نقل از ویلدورانت گفت:
" تا حال پانصد هزار کتب و مقاله در باره ناپلئون به نگارش در آمده است. من یک ممیزه او را حکایت می کنم. وقتی ناپلئون بر اوج اشتهار و قدرت رسید، یک هم صنفی دوره مکتب وی، از وی پرسید:
در دوره تحصیل سویه و اطلاعات چندانی نداشتی ... این همه قدرت و فنون جنگی را از کجا آموختی؟
ناپلئون در جواب گفت:
اما استادان ما در مکتب و دانشکده، یک اصل کلیدی را برای ما نیاموختند!
مخاطب سوال می  کند:
چه چیزی را استادان به ما نیاموختند؟
ناپلئون یک انگشت خود را درون دهان هم کلاسی اش فرو می برد. از او نیز می خواهد که انگشت خود را در دهان وی فرو کند. آنگاه ناپلئون می گوید:
من هرچه در توان دارم، انگشت ترا زیر دندان می فشارم  وتو نیز با تمام قدرتی که داری انگشت مرا با دندان فشار بده.
مسابقه آغاز می شود. لحظاتی بعد فریاد هم کلاسی ناپلئون بلند می شود و ناپلئون درین مسابقه پیروز می شود. اما به طرف مقابل می گوید:
اگر یک لحظه ای دیگر، صبر می کردی و صدایت درنمی آمد، چیغ وفریاد من بلند می شد!
می خواهم ازین مسابقه  تلخ و دردناک یک نتیجه بگیرم  و آن این که :
رمز پیروزی و قدرت من درآن است که من قبل از دشمن، چیغ وفریاد خود را بلند نمی کنم!
مسعود در شرح اعجاز قدرت اراده انسانی، روایت دیگری را نیز به میدان کشید:
شورایی که ناپلئون به کمک آن پارلمان فرانسه را درهم کوفت، باری فیصله کرد که ناپلئون به ایتالیا لشکر کشی کند. زمستان سختی بیداد می کرد. میان فرانسه و ایتالیا کوه های مرتفع و برف پوش آلپ همچون سدی فتح ناپذیر افتاده بود. ناپلئون با سرعت دست به تهیه تدارکات زد تا به جنگ ایتالیا برود. کسی از میان نزدیکانش گفت:
این زمستان سخت را نمی بینی؟
ناپلئون گفت:
این سختی ها در برابر اراده هیچ چیزی نیستند!
لشکر ناپلئون از گردنه های مرگبار آلپ گذشت. چون به آن سوی سلسله های آلپ  پیاده شدند، فرمانده مشاهده کرد که درمیان نظامیان امکانات اولیه از قبیل کفش و لباس مناسب ، تجهیزات  و خوراک کاملا ته کشیده است. او درجمع نظامیانش گفت:
دشمنان شما از وضعی که شما به آن گرفتار آمده اید، بی اطلاع اند. همه آن چیزی که شما به آن نیاز دارید، درانبار های دشمن تان در فاصله بسیار اندک موجود اند. اگر بی همتی نکنید، صاحب همه چیز می شوید. فرانسه در انتظار شنیدن اخبار پیروزی های شماست. کدامش را انتخاب می کنید؟
لشکر خسته وگرسنه یک صدا شعار جنگ  وتعرض می دهد و به سرعت به سوی سنگر های دشمن بی خبر هجوم می برد. در پایان درگیری نتیجه پیروزی همان چیزی بود که ناپلئون به سربازانش وعده داده بود. هنگام بازگشت، همان شورایی که از بیم قدرت گیری ناپلئون و انحلال شورا، او را به سوی یک جنگ خطرناک سوق داده بود، قبل از بازگشت نظامیان ناپلئون به پاریس، از بین رفته بود.
مسعود ازین روایات، بر محاسبه های دقیق ناپلئون از جنگ و استفاده از اراده انسانی تکیه می کرد.
دکترمهدی می گوید:
درسال 1364 بمباران شوروی ها به طور هوشمند به هدف رد یابی مسعود آغاز شده بود و به طور لاینقطع ادامه داشت. مسعود به هرپناه گاهی که وارد می شد، دیر یا زود جنگنده های روسی به آن جا حمله ور می شدند. سرانجام بدون اطلاع  شبکه های جبهه ، در تاریکی به دره خخند شهرستان ورسج پناه بردیم و نفس به راحت کشیدیم!
مسعود به اتاقش رفت و من همراه با قاضی مظلوم و آقای سنگری روی سنگ بزرگی نشستیم.
نشستن سه نفر ما بالطبع به معنی آغاز مشاعره بود.
قاضی مظلوم مصرع اول را آغاز کرد:
عبری و پیو دیده و اکنون به خخندم
سنگری :
افسوس که من نیز درین جا به کمندم
من مثلت را این گونه تکمیل کردم:
صاحب نظری که راهی بنماید
این گفت و گوی منظوم تا 25 بند مثلث ادامه پیدا کرد. قاضی مظلوم پارچه منظوم را برای مسعود برد. مسعود از اتاق بیرون آمد وگفت:
شاعران؟ مثل این که خسته شده اید؟
من گفتم:
رودکی هم زمانی که خسته شده بود، درحضورنصرسامانی بیتی سروده بود.
مسعود پرسید:
کدام بیت؟
گفتم:
بوی جوی مولیان آید همی
یاد یار مهربان آید همی
مسعود خندید و گفت بلند شوید که هنگام رفتن است.
درسال 1365 همزمان با پنجمین همایش عمومی "شورای نظار" مسعود به خوانش و درک اشعاربیدل علاقه مند شده بود. شبی همراه با او سوار بر یک موتر جیپ روسی، به سوی دره فرخار می رفتیم. عبدالطیف پدرام نیز با ما بود. مسعود این بیت بیدل را زمزمه کرد:
به چمن زخون بسمل همه جا بهار ناز است
دم تیغ آن تبسم رگ گل بریده باشد
و از آقای پدرام پرسید که "چمن" درین بیت به چه معناست؟
آقای پدرام در شرح این واژه چیز هایی گفت. از جمله این که مراد از چمن ، روی معشوق است. من کنایه آمیز گفتم:
خصوصا اگر رخ معشوق چیچکی هم باشد!!
مسعود که در باره دوستان و نزدیکان خود اطلاعات کامل می داشت، ازین کنایه پرانی من از جا پرید و به خنده افتاد. به درستی متوجه بودم که به ریشه این کنایه پی برده است؛ طوری که به شدت وازته دل می خندید و حتی به راننده دستور داد که گوشه ای توقف کند! تشریح این کنایه درین جا لزومی ندارد اما مثل این که مسعود به عمق این تشبیه شوخی آمیز درک کرده بود.
او در شرایط بسیاربحرانی که تهاجم از هر سو به منظور ختم مقاومت برضد طالبان ادامه داشت، پیوسته در باره تنظیم نصاب آموزشی برای دانش آموزان کشور فکر می کرد.
جالب است که یک سال قبل ازشهادتش ( درست به تاریخ هجده سنبله سال 1379) درشهر دوشنبه تاجکستان به خانه مسعود رفتم. وقتی مرا دید، مثل این که مسأله حیاتی و عاجلی به خاطرش زنده شد. به دو بوجی( کیسه) نسبتاَ بزرگ درگوشه اپارتمان اشاره کرد و گفت:
کتب آموزشی مدارس و مکاتب که قبلا آماده شده بود، از سوی کارشناسان امورآموزش وپرورش مسترد شده است. گفته اند که این کتب از حیث محتوا ضعیف اند. لطفا این کتب را دو باره بازبینی کنید! برایم بگو که درین باره چه کرده می توانی؟
گفتم: تهیه کتب و تعیین نصاب برای نظام آموزش مملکت کار یک کمیسیون شصت عضوی وزارت معارف است. آن ها وظیفه دارند که این مشکل را رفع کنند. درین باره می شود ازتجارب استادان ایرانی وتاجکی نیز استفاده شود.
گفتم: آمرصاحب، این کار یک گروه کار آزموده و متخصص است... اگر نظامی گری می کنی، حرف جداست!
گفت:
نظامی گری چی؟ هرچند می دانم که تو درموقعیت خودت حایز مهارت وصلاحیت لازم درین کار نیستی؛ اما وضع کشورطوری است که تو می توانی بر امور تدوین کتب درسی نظارت سالم داشته باشی... این کار را آغازکن!
سپس به دستور وی تمامی امکانات لازم را برای اجرای چنین امری بزرگ و حیاتی برای من فراهم کردند. درطی یک سال کارمستمر وشباروزی، شصت عنوان کتاب درسی برای مکاتب آماده شده بود. شادروان حاجی قدیر درمفاهمه با مسعود توافق کرده بود که برگردان پشتوی کتب نصاب جدید را درمناطق شرق وجنوب کشور برعهده بگیرد. وقتی مسعود به شهادت رسید، من تمامی شصت عنوان کتب نصاب جدید را به وزارت معارف تحویل دادم که تا امروز ندانستم که با چه سرنوشتی مواجه شدند.

 شناسنامه احمد شاه مسعود
            احمد شاه مسعود فرزند دوست محمد يكی از افسران عالی رتبه پوليس دردهم سنبله سال 1332 خورشيدی[1] 1/9/1953 در دهكدهء جنگلك بازارك پنجشير زاده شد . در پنج سالگی شامل مكتب شد و تا صنف دوم در مكتب بازارك درس خواند.
وقتی پدرش به حيث قوماندان ژاندارم پوليس هرات مقرر گرديد او صنف سوم و چهارم را در مكتب موفق هرات خواند.
 مسعود آموزش های نخستين د ينی را نزد ملا امام مسجد جامع هرات فرا گرفت.   پس از تقرر پدرش در كابل او شامل ليسه استقلال گرديد و تعليماتش را در همان ليسه به پايان برد.
مسعود كه از همان آغاز طفوليت آثار و علايم استعداد بلند درسیمایش نمايان بود، پس از صنف دهم در مكتب هم به حيث شاگرد ممتاز شناخته شد.
زبان مادری اش فارسی بود درپهلوی آن به زبان پشتو، اردو و فرانسوی روان صحبت مي كرد. او به زبان عربی نيز آشنايی داشت .
مسعود: « برای من شمال و جنوب، فارسی و پشتومطرح نيست، ما مي توانيم در خانهء مشترك خود به هر زبانی با هم حرف بزنيم .»
مسعود علاقهء فراوانی به ورزش داشت و جوانان و نو جوانان همسن و سالش را نيز به سپورت تشويق مي كرد. هنوز چهارده سال داشت كه تيم واليبالی را در دهكدهء زادگاهش (جنگلك) ساخت و در رخصتی های تابستانی با تيم های واليبال قريه های ديگر پنجشير مسابقات دوستانه را برگزار مي كرد.
 قدرت اجرایی و داشتن دسپلين نه تنها او را عزيز و دوستداشتنی ساخته بود ، بلكه با اين عملكرد حيثيت رهنما و پيشگام را در ميان دوستان بي شمارش يافته بود .
مسعود:« ما در كارته پروان زنده گی مي كرديم ، جايي كه در آن من دوستان خوبی داشتم. ما در حدود پنجاه تا شصت تن بوديم . در آن زمان من دانش آموز صنف هفتم ليسه استقلال بودم كه مسوؤليت آن ها را به عهده داشتم.» [2]
مسعود به ورزش های متنوع علاقه مندی داشت، كه بعد ها برای انجام همهء آن فرصت كمی داشت . ورزش های دوست داشتنی اش، فتبال ، اسپ سواری، آببازی و كاراته بودند.
در تيم فتبال محلی يی كه در آن زمان در كارته پروان داشتند ، او نقش يك مربی فعال را داشت . علاوه بر آن مسعود عشق فراوانی به مطالعه و بازی شطرنج داشت. او بيشتر به خوانش سفر نامه ها و تاريخ علاقه مند بود . مسعود در عرصه شعر و سخن آثار پيشگامان ادبيات فارسی؛ چون : مولانا جلال ا لدين بلخی، سنايي غزنوي، بيدل و حافظ راميخواند و دوست داشت .
مسعود:« اشعار حافظ را دوست دارم وآن راهميشه وبار بار مي خوانم. اين اشعار درمن اثر دگر گون ساز والهام بخشی دارد. موسيقي بيان احساس دروني انسان است . شعر وموسيقي بالاي هر آدمی اثرش را دارد.»
سال 1351خورشيدي مسعود آموزشگاه رياضی « آرين» رادر محل زيستش در پارك بهارستان واقع كارتهء پروان اداره مي كرد كه درآن او نه تنها به هم صنفانش بل كه به شاگردان زيادي درس رياضي مي داد.
اين كه مسعود چه گونه به سياست دلچسپی پيدا كرد؛ خودش گفته است: « پدرم دوستان زيادی داشت كه به سياست آشنا بودند. آن ها به خانهء ما می آمدند و روی سياست های منطقه و جهان بحث و گفتگو مي كردند. طبيعی بود كه اين صحبت هاو نشست ها نقشش را در من داشت  و اثراتش در آينده هم نيز باقی ماند .»[3]

دانش آموز صنف نهم ليسه استقلال ، اولين بار آدم فعال سياسی شد.
مسعود هنوز در صنف هشتم و نهم بود كه فعاليت كمونست ها در مكاتب كابل آغاز گرديد. اين كه او مفكوره خود را با كمونیست ها هماهنگ ساخته نمی توانست ، تيره گی هایی بين او و دانش آموزانی كه مفكورهء كمونیستی داشتند پيدا شد.
مسعود كه هنوز تجربه كافی سياسی نداشت، از امكانات زيادی هم بر ضد اين گونه فعاليت ها بر خوردار نبود . گرچه فعالان سياسی آن زمان درگيری هایی نیز ميان هم داشتند ، اكثراً افراطی های چپ گرا بودند . اين امر باعث توجه مسعود به نهضت اسلامی گرديد .
1352 (1973) بعد از امتحان كانكور نظر به علاقه اش به انجنيری و مهندسی شامل انستيتوت پل تخنيك كابل شد. در همين سال او رسماً به جمعيت اسلامی پيوست و همراه انجنير حبيب الرحمان كه يكی از پيشگامان نهضت اسلامی بود آشنا شد .
در دوران حكومت محمد داؤد كه مردم او را نزديك با كمونيزم و شوروی ميدانستند، اولين پلانهای كودتا يی تحت فرماندهی انجنير حبيب الرحمان كه مسعود هم در آن سهم داشت طرح گرديد . پس از افشای اين پلان ها ، انجنير حبيب الرحمان مدت شش ماه زندانی شد و مسعود هم كابل را ترك گفت .
حكمتيار كه در آن زمان مسووليت امور نظامی نهضت اسلامی را به دوش داشت ، به اين عقيده بود كه از طريق ترور مي توان به هدف رسيد . كه هدفش از ترور، گذاشتن بم ، پاشيدن تيزاب و قتل مخالفين سياسی اش بود . درين زمان مسعود به شدت بيزاری خود را در برابر تند روان اسلامی ابراز كرد ، در حالی كه عده يی در نهضت نيز از تند روی حمايت مي كردند، مسعود با اين گونه تحركات مطلقاً مخالف بود و در آن تباهی و نابودی مردمی را مي ديد كه خواهان خدمت كردن به آن ها بود . اين اختلاف نظر اساساً باعث در گيری شديدی ميان آن ها گرديد .
احمد ولی مسعود در بارهء برادرش گفت :« او به تمام معنا يك مسلمان بود ، همان گونه كه يك انسان اعتدال گرا . به اين وسيله ميخواهم بگويم كه او نه تندرو بود و نه هممانند آنها در زنده گی شخصی ، اجتماعی و سياسی . او معتقد به اجرای يك حاكميت معتدل اسلامی در افغانستان بود.»
به قول احمد ولی، احمد شاه مسعود می گفت: « تند رو های چپ و راست در افغانستان جايی ندارند زيرا آنها برخلاف خواست هایمردم عمل مي كنند. از اين رو ما نمي توانيم در افغانستان هم مانند حكومت هایرايج اسلامی را داشته باشيم.»[4]
در سال 1353(1973/1974) به هدايت حكمتيار حركت ديگری صورت گرفت كه ناكام ماند و منجر به دست گيری صد ها دانشجو گرديد.
بعد ازآن كه كاكايش عبدالرزاق خان (يك تن از صاحب منصبان بلند رتبه دولت داؤد) مسعود را كه توسط دولت داؤد گرفتار مي گرديد ، هشدار داد ؛ مسعود كه يكی از فعالان سياسی در انستيتوت پل تخنيك كابل بود؛ انستيتوت پل تخنيك را ترك گفت و در سال 1353(1974) به همراهی انجنير جان محمد برای اولين بار به پاكستان رفت.
بعد از مدت كوتاه دوباره فعاليت های سياسی را در داخل كابل آغاز كرد و موفق شد كه عده يی از افراد ناراضی دولت رابه طرفداری خود فرا خواند. مسعود فعاليت های سياسی اش را ادامه داد تا اين كه در 1354(1974) قيام مسلحانه پنجشير صورت گرفت . مسعود 22 ساله باعده يی از يارانش كه اعضای جمعيت بودند با وجود تلف شدن عده يی ازهمسنگرانش ، در ظرف يك الی دو ساعت تمام پنجشير را تحت كنترول در آورد ويك ادارهء دولتی را خلع سلاح كرد.
 حكمتيار وعده داده بود كه همزمان با قيام در پنجشیر قوای نظامی دولت مصروف مي شود و در كابل يك كودتای نظامی رخ خواهد داد .
در كابل هيچ حركتیصورت نگرفت . مسعود و همراهانش افشا شدند و به اين صورت قيام كننده گان به هدف نرسیدند وعده یی توانستند پنجشير را ترك کنند .
مسعود بعد از يك ماه به صورت مخفی دوباره به كابل آمد و از آن جا به پشاور پاكستان رفت كه درآن جا هم مخفی بود و از طرف استخبارات مخفی پاكستان تعقيب مي شد .
بعد از اين قيام نظريات در داخل نهضت اسلامی هم فرق كرد. بعضی طرفدار اين قيام بودند و برخی اين قيام را ناسنجيده و يك اشتباه مي دانستند. اين موضوع باعث دو پارچه گی نهضت گرديد . كسانی كه مخالف قيام بودند، با پروفيسور ربانی ماندند كه مسعود هم يكیاز آن ها بود و طرفداران قيام به حكمتيارپيوستند.
اين دو گروه گاه با هم نزديك و گاه دور مي شدند. تا اين كه تحت رهبری قاضی امين وقاد هر دو با هم يكجا شدند .
حكمتيار با نزديكی به شبكه استخباراتی پاكستان ، رقبایسياسی خود را يكی يكیاز بين برد . يكیاز اين جمله همان انجنير جان محمد بود.
حكمتيار درتبانی با مقامات پاکستانی مي خواستند مسعود را كه درآن وقت در خانهء حكمتيار بود بربایند . مسعود كه از جدی بودن اين موضوع خبر شد، پهره دار های پاكستانی را با دو تفنگچه يی كه هميشه با خود داشت تهديد كرد و از آن جا خارج شد . اوتا كودتای ضياءالحق به صورت مخفی در پاكستان ماند .
بعد از اين واقعه جمعيت فعاليت های مستقل خود را آغاز كرد  و مسعود تا كودتای كمونیستی 1357(1978) به كابل رفت و آمد داشت .از فعاليتش در كابل تنها دوستان نزديكش خبر داشتند. به گفته يكی از نزديكانش، اوبيشتر در شهرستان های شرقی افغانستان به سر مي برد تا از نظر پوليس امنيتی كابل در امان باشد .
مسعود به نورستان كه از نخستين مراكز قيام عليه شوروی بود، رفت . او مي خواست ببيند كه عقيده مردم درباره مقاومت چه است . بعد از اين كه مسعود به تصميم مردم يقين پيدا كرد در 1358(1979) ( آغاز تجاوز قوای شوروی در افغانستان) با دسته يی كه شامل 20 مرد جوان بود، به طرف پنجشير روان شد .در كنر هم مبارزانی كه به جهاد آغاز كرده بودند اين دسته را خوش آمديد و خیرمقدم گفتند و مقداری از سلاح و مهمات غنيمت گرفته شده خود را به دسته زير فرماندهیمسعود اهدا کردند.
مسعود همراه با همرزمانش داخل پنجشير، محل زادگاه خود شد .
شاهدان عينی مي گويند ، در پنجشير او بزرگان و ريش سفيدان محل را گرد خود جمع كرد و راجع به مقاومت مسلحانه با آن ها به تفاهم رسيد. مسعود در تمام قريه ها با مردم گفت وگو كرد . مردم پنجشير برای مبارزات مسعود در راه آزادی مردم و سرزمینش، به هر نوع قربانی حاضر بودند .
شاهدان مي گويند، با وجودی كه زن و مرد پير و جوان به ضرورت اين مبارزه مسلحانه باور مند بودند ، آماده گیخود را برای مقاومت اعلام كردند . مسعود از ميان همهء داوطلبان، كسانی را انتخاب می كرد كه يگانه سرپرست و نان آور خانواده خود نمیبودند . او برای داوطلبان مبارزه مي گفت و روشن ميساخت كه سرپرستی و غمخواری خانواده و فاميل هم بخش ضروری مقاومت است، زيرا حفاظت از مردم بيچاره و محتاج و به خصوص ازخانواده در برابر يك ابر قدرت تجاوز گر فرض است .
بار ديگر قيام مسلحانه در پنجشير آغاز گرديد و اين بار به رهبری مسعود. اين قيام 40 روز ادامه پيدا كرد که پنجشير، سالنگ و بوله غين از دست تجاوزگران آزاد گرديد . پس از40 روز جنگ و مقاومت، مسعود از ناحيه پای زخم برداشت و مبارزان سلاح و مهمات برایادامهء جنگ نداشتند . با وجودی كه 600 مرد از نورستان به كمك مبارزين شتافتند ، آن ها به شكست مواجه شدند. و اين گونه مسعود با همرزمش كاكا تاج الدين به سوی پنجشير برگشت .
اين شكست مسعود را به تفكر وا داشت و او تصميم گرفت كه با تاكتيك های جديدی وارد عمل شود. اين تاكتيك، جنگ چريكی و يا گوريلايی بود كه اورا یکی از بزرگ ترين چهره های جنگ های چريكی عصرساخت.
رابرت كپلان در كتاب« سربازان راه خدا » در سال 1991 نوشت: «احمد شاه مسعود را بايد در قطار بزرگترين رهبران نهضت های مقاومت در قرن بيست حساب كرد . مسعود مانند مارشال تيتو ، هوچي من ، و چگوارا دشمن خود را شكست داد . مسعود يك ساحهء گستردهء را زير اداره داشت كه از نظر سوقيات عسكری بسيار دشوار گذر و شديداً زير فشار حملات متواتر دشمن قرار داشت . ساحه یی كه در تصرف مسعود بود ، در مقايسه با ساحاتی كه در دوران رهبری نهضت مقاومت مارشال تيتو، ماووتسه تونگ، هو چی من و چگ وارا، زیر اداره آن ها قرار داشت، بيشتر زير حملات دشمن بود.»
از همين جا نام مسعود و پنجشير با هم پيوند خوردند. و نامش به عنوان بزرگترين مبارز جنگ های آزادی بخش در تاريخ ثبت شد.
به قول ناظران بين المللی از مجموع خسارات و ضايعاتی كه ارتش سرخ ديده بود بيشتر از60 فيصد آ ن از اثر مقاومت نيروهایاحمد شاه مسعود به وجود آمده بود . و به اين سان او به « شير پنجشير » مسما گرديد و قوای «شكست نا پذير» ارتش سرخ را در دام افگند . درحالی كه در بخش های عمدهء بيش از دوازده ولايت فرمانروايی داشت، مردم او را به صورت بسيار ساده « آمر صاحب» خطاب مي كردند . اين نام در عين حال بيانگر نوعی محبت و احترام نيز بود .
سبستيان يونگر مي نويسد: « اين برای من ناممكن بود كه سخنان مسعود را نشنوم ، وقتی كه او گپ مي زد با وجودي كه كلمه يی از آن برايم روشن نبود، دقت مي كردم به آن چه كه انجام مي داد ؛ زيرا من حس مي كردم به گونه يی كه چای مي ريخت و يا دستان خود را در موقع حرف زدن حركت ميداد ، رازی آموختنی در آن پيدا بود . »[5]
پيروزی های نظامی و محبت مردم نسبت به مسعود ازطرفی هم حسادت و نفرت دیگران را بر می انگیخت. این امرگلبدين حكمتياررا به سر سخت ترين دشمن او مبدل کرد .
تمام دشمنانش مي خواستند او را از بين ببرند و برای رسيدن به اين هدف از هر وسيله يی استفاده مي كردند و شورویها جايزه يیبرایسرش تعيين كرده بودند . از اثر كار آيی و فعاليت دقيق استخباراتش همهء پلان های تهاجمی دشمن افشا مي گرديد .
در سال 1358(1979) زمانی كه پايش شديداً جراحت داشت ، مسعود توسط گروپ هایرژيم محاصره گرديد . او توانست خود را به گونه يی از تهاجم دشمن نجات دهد .
در سال 1359 ( 1979) يك سرباز جوان با استفاده از تاريكی، از فاصلهء سه متری بالای جيپ حامل مسعود آتش كرد و مسعود جان به سلامت برد . مسعود آن جوان را فقط همين قدر گفت: « وطندار، دست هايت مي لرزد، خوب نشان زدن بلد نيستی. »
و او را بخشيد.
درسال 1361(1983) كوماندو های ويژهء شوروی دهنهء مخفيگاه كوهی را كه مسعود در آن خواب بود در ملسپه پنجشير محاصره كردند. او توانست محاصره را بشكند و ساحه را ترك بگويد .
شوروی ها در سال آتش بس1361/1362(1983/84)، برای ترور مسعود دو انديشه را دنبال مي كردند ، يكی كشانيدن او به داخل گارنيزيون شان در« عنابهء پنجشير» به بهانهء مذاكره و گفت وگو كه در واقع قصد دستگيری وی را داشتند، که پلان شان بوسيله يك ترجمان تاجيكی افشا گرديد. طرح دوم اين بود كه روس ها یك تن از مجاهدين بنام « عبدالقادر ناچار» را اجير ساخته بودند تا در غذای احمد شاه مسعود زهر بريزد . ناچار دستگير گرديد، اما مسعود اورا بدون انتقام گيری مورد عفو قرار داد .
داكتر نجيب الله ریيس جمهور، زماني كه رياست « خاد» رابه عهده داشت ، مي خواست مسعود را به كمك « كامران » دوست دوران مكتب مسعود به قتل برساند . داكتر نجيب می دانست كه مسعود با دوستانش از نيكی و جوانمردی كار میگيرد. او مسعود را از دوران طفوليت در كابل ميشناخت ، در آن وقت كامران كپتان تيم ملی فتبال بود . او به پنجشير رفت و چند روز با مسعود بود. كامران وقتی پی برد که مسعود چی راهی را در پیش دارد و برای چی مبارزه می کند، همه چيز را خودش به مسعود افشا كرد و تفنگچهء بی صدايی را كه از حكومت آن وقت به اين مقصد گرفته بود به مسعود تسليم كرد و خود به آلمان غرب پناهنده ء سياسی شد .
در سال 1368(1989) در پايان گردهمآيی كه مسعود با فرماندهان ولايات مختلف شورای نظاردر فرخار داشت، زمانی كه اين فرماندهان مي خواستند به مواضع خود بر گردند، مورد حمله افراد حكمتيارقرار گرفتند كه دها تن از اعضای برجسته شورای نظار درين حمله جان خود را از دست دادند. در این حمله تروريستی مسعود نزديك ترين دوستان و برجسته ترين فرماندهان خود را از دست داد . حكمتيار توانست عمليات بزرگ نظامی مسعود را خنثا سازد ، ولی به هدف اصلی اش كه از بين بردن مسعود بود ، نرسيد.
1372(1993) وقتیكه وضع ميان جبهات مسعود وشورای همآهنگی زير رهبری حكمتيار خراب شده بود، هليكوپتر مسعود توسط جت های جنگی شورای همآهنگی مورد حمله قرار گرفت . اما پيلوت هليكوپتر نا گزير به نشست گرديد. پس از آن مسعود تصميم گرفت تا به راز و رمز پيلوتی نيز دست يابد .
در همين سال مسعود مورد حملات شديد نيرو های متحد حكمتيار در اطراف وزير اكبر خان کابل قرار گرفت .
1361(1983) بعد از شكست دوم ارتش شوروی در پنجشير، روس ها به صورت مستقيم با نماينده گان جانب مسعود وارد مذاكره شدند و به این صورت شوروی ها برای اولين بار مسعود و مجاهدين را به حیث یک حریف سیاسی به رسمیت شناختند و با او آتش بسی را امضا كردند .
کار شناسان این آتش بس را یکی ازبزرگترین پیروزی های مقاومت افغانستان خواندند كه یک سال طول کشید.
مسعود عمده ترین استفاده را از این آتش بس نمود. او قادر شد برای اولین بار سفرطولانی تری به مناطق شمال و شمال شرق افغانستان کند. این سفری پرحاصل بود که سبب شد در سال 1362 (1984) مسعود بتواند تمام قومندان های مقاومت منطقه را که عضو احزاب مختلف بودند در یک شورا به نام «شورای نظار» دور هم جمع کند. هد ف او به وجود آوردن یک قوای واحد سیاسی و رزمی در داخل افغانستان بود که مستقل باشد و پیروی احزابی را که در کشور های همسایه به وجود آمده بودند، نکند. قصد تمام اعضای این شورا فقط آزاد ساختن افغانستان بود.
با وجودی که حملات ارتش سرخ بالای پنجشیر دوباره آغاز شده بود، مسعود مطمین بود که پنجشیردرنبودن او هم زیرفرمان فرماندهان محلی پیروزمندانه مقاومت می کند، و اداره پنجشیر را به عبدالمحمود دقیق سپرد. همچنان مناطق اندراب ، خوست فرنگ ، اشکمش، نهرین و کشم، هم به پنجشیردیگری مبدل گردیدند.
1366(1987) پروان کاپیسا هم به فرمانده عظیمی سپرده شد. مسعود برخلاف آنانی که «جنگ سالار» نامیده می شوند، در مناطق تحت کنترول خود یک سیستم اداری، تشکیلاتی و خبررسانی آزاد را به وجود آورده بود. مسعود در تمام محلات، اداره امور را به دست مردم سپرد و خودش به بسیج نیرو های مقاومت پرداخت.
 مسعود:« حکومت آینده باید از طریق انتخابات و آرای مستقیم مردم که در آن زنان و مردان اشتراک داشته باشند، به وجود آید. یگانه طرز حکومتی که بتواند عدالت اجتماعی را بین اقوام مختلف بر قرار سازد ، دمکراسی و انتخابات مردمی است.»[6]
مسعود برای بار نخست نظم و اداره یی را به وجود آورده بود که درآن نوعی خود گردانی محلی که ناشی از آرای مردم بود ، حاکم بود.
درتمام دورهء ادارهء مسعود قبل از ورود به کابل و بعد از عقب نشینی از کابل ، کشت ، استفاده و خرید و فروش مخدرات و مسکرات منع بود . و هیچ کسی ازین امر مثتثنی نبود، حتا فرماندهان و اعضای برجستهء شورا.
مسعود : « از آغاز قیام مردم در برابر شوروی ، کشیدن سگرت بنا به دلایل اقتصادی منع قرار داده شده بود . مردم پول زیاد را صرف کشیدن سگرت میکردند تا خوردن غذا.»
اویگن زورگ ضمن سوالی از مسعود پرسیده بود:« در روستا هایی در قلمرو شما، ما مزارع کشت تریاک را دیده ایم.» مسعود:« درگوشه یی از بدخشان که پیروان فرقهء اسماعیلیه زنده گی می کنند واز سالیان درازی معتاد به تریاک استند مزرعهء کوچکی برای خود دارند .اگرشما به زندان چاه آب سری بزنید ، غلام سلیم یکی از خوانین محل را می بینید که از نزدش نیم تن تریاک به دست آمده که با وجود پول فراوان ونفوذی که در میان مردم دارد، مدت سه سال است در زندان به سر می برد.»
مسعود در سن 35 سالگی با دختر كا كا تاج الدين ازدواج كرد . اما اين ازدواج كاملاً مخفی نگهداشته شد به علت مسايل امنيتی حتا نزديك ترين كسان تا دیر وقت ازين ازدواج خبری نداشتند .
مسعود مستقل حركت مي كرد. دخالت های پاكستان را در امور داخلی افغانستان قبول نداشت، از همين رو او مجبور بود كه در چند جبهه بجنگد.  اول با روس ها و دولت کمونیستی و دوم با آی اس آی و گماشته گان داخلی آن .
مسعود: « سياست ما اين بوده است كه با همه روابط نيك و دوستانه داشته باشيم ؛ ولی هرگز وابسته گی را نپذيرفته و نمی پذيريم .»[7]
در زمستان 1362 (1983/84) دولت كمونیستی در غياب، مسعود را محا كمه نمود و جزای مرگ را برای او تعيين نمود. قبل ازحملهء شان به پنجشير چنين اعلام كردند كه حكم دادگاه قبلاً تطبيق و مسعود با قوایش از بین برده شده است. به اين صورت می خواستند روحيهء هواداران و
 دوستان مسعود در دیگر مناطق و به خصوص در کابل را ضعيف سازند و خود مسعود را به نام «یاغی» اعلام کنند.[8]
مسعود مي دانست كه اين امرعلامت آماده گی شان برای عمليات بزرگ بالای پنجشير است . به همين منظور او با مردم پنجشير داخل صحبت شد و از آن ها خواست كه به زودترين فرصت قبل از حمله، پنجشير را ترك كنند. مردم كه معتقد به مبارزه بودند به گفته های او عمل كردند. درست در بهار سال 1362 مسعود در اندك زمانی بيش از 130000 نفر ساكنان پنجشيررا از آن دره تخليه كردند . مردم بدون كدام ترديد خانه و زمين خود را كه نسل اندر نسل در آن زنده گی كرده بود ند رها نمودند . اين یکی از بزرگترین قربانی هایی بود که مردم افغانستان به خاطر آزادی متحمل شدند .
مسعود برای اين كه مجاهدانش بی هراس از كشته شدن مردم، با شوروی دست وپنجه نرم كنند ، مردم را سپر خود نساخت .
 از 1358ـ1367 (1979ـ1988) هشت بار روس ها بالای پنجشير حمله نمودند و شكست خوردند كه اين شكست در افغانستان به یک شكست کلی سیستم کمونیستی درتمام آسيای ميانه و اوروپا ی شرقی منجر گرديد.
به همين سبب نويسنده كتاب « سربازان راه خدا » رابرت كپلان مسعود را « برندهء جنگ سرد» لقب داد.
كپلان نوشت: « مسعود تا زمانی مجبور نشده است به جنگ اقدام ننموده است ، و اين را به حيث استراتيژی خود در جريان 14 سال مقاومت نشان داده است . مسعود در پيروزی جهادش در برابر رژيم نجيب ، ثابت ساخت كه طراحان وپلان گذاران پاليسی امريكا در مورد جهاد و ارسال كمك ها چه قدر به خطا رفته بودند. لياقت و كار دانی مسعود و پشتيبانی بی دريغ مردم ، او راقادر ساخت تا برنده جنگ سرد شود .»
اين نگرش بر هم ريختن ديوار برلين را هم از شهكار های مسعود مي خواند .
پس از خروج آخرين سرباز روس در 25/11/1368 (14/2/1989)[9] برای نخستین بار فرماندهان جهادی سراسر افغانستان به فراخوان مسعود در شاه سليم بدخشان به منظور اتخاذ تصميم درباره آيندهء افغانستان گرد هم آمدند. مسعود ازآن جا سفر كوتاهی به پاكستان داشت17/7/1369 (9/10/1990)؛ درين سفر شورای رهبری فرماندهان داخل افغانستان با رهبران جهادی مقيم پاكستان مذاكره كردند و از آن ها خواستند تاد رباره دولت آينده تصميم مشترك بگيرند .[10]
گرچه امكانات مالی و نظامی مسعود خيلی زياد نبود ، او پيوسته توانست با سياست باز و روشن، دور از مفكوره های افراطی، دل های مردم را به دست آرد. اراضی زير فرمان خود را توسعه بخشد و ضربات نابود كننده به پیکر رژيم كمونستی وارد کند. بالآخره این مبارزات در سال 1371(1992) باعث از بين رفتن رژيم نجيب الله و آزادی كابل گرديد.
مسعود این پیروزی ها را بدون دریافت كمكی از كشور های همسايه به دست آورد. آزاده گی و غیر وابستگی اش به حلقات خارجی یکی از دلايل ملقب شدن او به « قهرمان ملیافغانستان» بود.
داكتر نجيب درآخرین روز های قدرتش ضمن بيانيه یی گفت: «از مسعود بايد به حيث قهرمان جهاد افغانستان نام برد.» او آماده گی خود را برای تسليم كردن قدرت به مسعود ابراز داشت، مگر در عين زمان اظهار کرد كه برای مسعود هيچ زمینهء ساختن يك حكومت قوی مركزی وجود ندارد، زيرا پاکستان با حكمتيار هرگز اين اجازه را به او نخواهند داد . 

No comments:

Post a Comment