Sunday 14 August 2011


او همیشه درامرآموزش ونصاب دوره ابتدایی و لیسه ( دبیرستان) با حرارت بحث می کرد. سیدعظیم مصطفی هاشمی می گوید:
درسال 1374 در وزیراکبرخان ساعت ها در مورد حدود آموزشی کودکان از صنف اول تا پنجم با مسعود خلیلی بحث وفحص راه انداخته بود. درحالی که کلاه خود را از سر برگرفته و روی زانویش گذاشته بود، می گفت:
هرچه می گوئید نظر خود شماست اما من اگر وزیرمعارف باشم، نصاب آموزشی را از تهداب متحول می کردم. نسل جوان به نو آوری نیاز دارد نه آن که دیدگاه های قدیمی بزرگان بر ذهن آنان تحمیل شود. مثلا درکتاب ریاضی صنف سوم نوشته شده است که" هشت توپ اوبوس جمع هشت هاوان چند می شود؟ اولا این چیزها برای کشتن، ویرانی و تباهی ساخته شده اند. کودک سوال نمی کند که این هاوان واوبوس چیست؟ برایش چه پاسخ می دهید؟ کودکان به مثابه گل های زنده گی اند وبه این گونه آموزش های بیهوده وخشن نیازی ندارند. درذهن نسلی که عشق وعلاقه و دلبسته گی به زیبایی های طبیعت پرورش نیابد، استعداد شان شگوفا نمی شود.
سپس مختصری از تجارب آموزشی درفرانسه سخن گفت واضافه کرد:
زمانی که من درلیسه استقلال درس می خواندم، دانش آموزان را درهر صنف به سه بخش تقسیم کرده بودند: دانش آموزان لایق، متوسط و کم سویه. فضای رقابتی میان دانش آموزان متوسط وکم سویه به وجود می آمد. دانش آموزان ضعیف تربرای رسیدن به سطح آموزشی بخش متوسط به تحرک می آمدند وبا آنان در رقابت قرار می گرفتند. بعد از مدتی اتحاد میان دانش آموزان متوسط و کم سویه برقرار می شد و این بخش ها با دانش آموزان لایق وارد رقابت می شدند. هارون میر هارون میر درآن زمان سکرتر مسعود بود، سوال کرد:
آمرصاحب، شما درکدام گروپ بودید؟
مسعود به خنده افتاد و گفت:
واضح است که جزء دانش آموزان لایق بودم که حالا داستان را به دانش آموزان نالایقی مثل شما نقل می کنم!
او در زمینه روش آموزشی و گزینش مدل پیشرفته برای جامعه افغانستان با وسواس سخن می گفت. با آن که بر ضعف کار تبلیغاتی وفرهنگی در جنبش مقاومت معترف بود، از آرامشی که درفاصله دو جنگ به وجود می آمد، برای پر کردن این خلاء دست به کار می شد. به هنگام دیدار با امام علی رحمان رئیس جمهور تاجکستان ازحکومت آن کشور تقاضا کرد که شماری از دانشجویان و استادان را به هدف ادامه آموزش عالی و کسب تخصص در رشته های مختلف به تاجکستان اعزام شوند که از سوی رهبری تاجکستان پذیرفته شده بود. اما امور مقدماتی برای سازماندهی اعزام دانشجویان واستادان در پیچ وخم بیروکراسی حکام محلی در ولایت تخار که درآن زمان مرکز حکومت بود با کارشکنی و موانع رو به رو شد. وقتی مسعود از قضیه مطلع گشت، گفت:
خیلی علاقه مند بودم که این جوانان و استادان به تحصیل بروند. این که سردمداران نظام و مفت خوار های کابینه برای اجرای این کار خیر سنگ اندازی می کنند، آینده نسل جوان نیز به دوش آنان خواهد بود.
آقای دشتی می گوید:
این یکی از چالش های رنجبار برای مسعود بود. برخی افراد ومراجع داخلی تا آخر دربرابر وی به ایجاد موانع ادامه دادند. کریم هاشمی می گوید:
یک روز مسعود حالت آشفته ای داشت و اندوه عمیقی درچشمانش ریخته بود. با لحنی به ظاهر عادی ازمن پرسید:
جناب روشنفکر، می توانی خاین ملی را تعریف کنی؟
من تعاریف کلی را آوردم. از جمله خاین کسی است که ارزش های فرهنگی، تاریخی وانسانی ملت خود را با دشمنان معامله کند وپیش قراول یک نظام استعمار گر شود و ازین قبیل تعاریفی که درکتاب ها به وفور آمده است. او گفت : مثال عینی بیاور!
گفتم: مثال شاه شجاع، دوست محمد خان... نادر خان  ببرک کارمل و حکمتیار و دوستم و ...
و چند تن از حریفان دیگر او را نیز نام بردم.
مسعود گفت: نه! دوستم و حکمتیار بر ضد من می جنگند وحق دارند...
حیرت زده شدم که چه جوابی بدهم. مسعود گفت: ادامه بده!
دو باره به تعاریف کتابی چسپیدم و چیزهایی را جسته وگریخته به هم پیوند زدم.
لبخند تلخی برسیمای مسعود ظاهرشد و نوک انگشت را به سینه خودش زد وگفت:
خاین ملی من هستم!
تکان خوردم. با خود گفتم:
 شوخی می کند؟ این چه گونه شوخی است؟
مسعود با تکیه کلام دایمی اش پرسید:
نفهمیدی؟ فهمیدی؟
گیچ شدم: نفهمیدم!
مسعود گفت: حالا می فهمی... خاین ملی من هستم. همین کسی که دربرابرت نشسته است!
گفتم: آمرصاحب، دلیلش را نمی دانم که مقصدت چیست؟
مسعود با لحنی که ازحس اندوه سنگین شده بود، جواب داد:
من بودم که رهبران تنظیم های پاکستان نشین را به قدرت رساندم. هزاران ساعت وقت صرف کردم که دیگران را قانع کنم که باید قدرت برای این رهبران محترم منتقل شود. سال ها دربرابر پاکستان ایستاده گی کردم و آخر کار، قدرت را به همان حکومتی تسلیم کردم که در راولپندی ساخته شده بود.  اما تمامی نزدیکان مسعود تأئید می کنند که مسعود حرمت و ارادت درخور و زیادی برای پروفیسور برهان الدین ربانی و استاد عبدالرب رسول سیاف قایل بود و همیشه ازآنان حرف شنوی داشت. او تا آخر لحظه حیات ازین دو رهبر جهادی اطاعت داشت وبا آنان مشوره می کرد.حالا ثمره اشتباه خود را به چشم می بینم و مردم نه تنها نتیجه اعمال مرا درک کرده اند؛ بلکه تاوانش را هم می پردازند.
خاموش ماندم. این نخستین بار بود که از زبان مسعود چنین سخنانی را می شنیدم.
مسعود به سخنانش ادامه داد:
کاش هر هفت تن این رهبران را چنان انفجار می دادم که به آسمان هفتم پرتاب می شدند!
سکوت هیبت ناکی میان ما مستولی شد. مسعود گفت:
ببین ... بد بختی ما چقدر عمیق است!
او که در بدترین حالات خودش را منزوی می کرد ودر فکر فرو می رفت، این بار مصاحبت مرا ترجیح داده بود. هرچند مسعود هماره در پذیرش اشتباهات خود، روحیه مساعد داشت، با آن هم آقای هاشمی به این نظر است که هنوز فضای مناسب برای طرح و تحلیل "اشتباهات" مسعود فراهم نیامده است.
-4-

مسعود از تملق گویان دوری می کرد." همیشه مطالعه می کرد وکتابی با خود می داشت. غالباَ کلاه، ساعت واشیای خود را فراموش می کرد؛ اما کتاب را هرگز. شنا را دوست داشت اما از برهنه شدن درحضور آدم های نا آشنا پرهیز می  کرد." ریگستانی، مسعود وآزادی، صفحه 228
 اما وی در بحرانی ترین شرایط جنگ، ازشوخی و سرمستی ، ورزش فتبال، والیبال، پرتاب سنگ ، بوکس و تکواندو غافل نبود. فهیم دشتی می گوید:
من شخصا دپلوم کمربند سیاه "دان پنج" ورزش رزمی او را دیدم که به زبان انگلیسی مرقوم شده و مهر درشت وکلانی درصفحه دپلوم به چشم می خورد. یک بار دیگر هم شاهد بودم که روی یک موضوع خاص، یکی ازکانفوتوا کار معروف کابل را زیر ضربات قرار داد. آن شخص دراول طوری وانمود می کرد که از روی احترام و رعایت موقعیت مسعود نمی خواهد به ضربات متقابل اقدام کند، اما وقتی صحنه داغ شد، وی به دادن پاسخ آغاز کرد؛ اما از اثر ضربات پیاپی مسعود که با استفاده از شیوه های رزمی انجام می گرفت، به طورآشکار منفعل شد. این نخستین بار بود که مسعود درحضور دیگران، به یک چنین نمایش رزمی از روی ناگزیری روی آورده بود.
در سال های آخر از لحاظ جسمی خسته به نظر می رسید؛ اما برای استراحت وبازیابی توان جسمی فرصت چندانی نداشت.
 فهیم دشتی از حالات دیگر مسعود روایت می کند که شاید برای بسیاری از دوستان و دشمنان مسعود باور نکردنی است:
گاه درد عمیق کمر به جانش می افتاد و دستخوش حالتی می شد که نشانه های نشاط و شوخی را در سیمایش محو می کرد. در یک چنین حالتی با مسعود اصلی قابل مقایسه نبود. روزی درخانه اش واقع در روستای جنگلک مشاهده کردم که دو نفراز مجاهدین زیر بغلش را گرفته اند تا وی بتواند به سختی راه برود. هرچند از صلابت همیشه گی اش چیزی کم نشده بود، ولی رنگ اندوه در وجناتش ریخته بود.
مسعود در بازی شطرنج به تدریج مهارت یافته بود. بازیگران مقابل وی دکترعبدالرحمن، دکترمحی الدین مهدی و سارنوال کرام بودند. حریف اصلی دکترعبدالرحمن بود. مسعود بازی با اسب را درمسابقات شطرنج با مهارت بیشترانجام می داد.  در بازی شطرنج نیز مانند میدان های جنگ وسیاست، درموضع دفاعی قرار می گرفت وبه زودی در برابر تهاجم حریف خط می انداخت وحملات قوی تر را به وسیله اسب که می تواند درچهارجناح بازی جولان کند، دفع می کرد. اما شکست دربازی شطرنج را به سختی تحمل می کرد. حتی می توان گفت که شکست درشطرنج برای مسعود یک امر تحمل ناپذیر بود. وقتی به حریف بازی را می باخت، سعی می کرد بازی درنوبت بعدی هم ادامه یابد تا وی طرف مقابل را شکست دهد.
درسال 1374 جنگ های سخت میان حکومت رئیس جمهوربرهان الدین ربانی و ائتلاف موسوم به "شورای هم آهنگی" متشکل از حزب وحدت اسلامی، حزب اسلامی و جنبش ملی درکابل جریان داشت. مسعود به عنوان فرمانده یک طرف جنگ، با بی قراری و تلاش شباروزی ، بار سنگین جنگ و دفاع از حکومت را بردوش می کشید. در همین روز ها من (نگارنده) همراه با محمد فهیم دشتی مدیر مسئول کنونی هفته نامه کابل در یکی از مهمان خانه های وزیراکبرخان به دیدن مسعود رفتیم. حوالی عصربود. نگهبانان گفتند مسعود خواب است. می دانستیم خواب مسعود سخت کوتاه است. پس روی یک قالی که صفه را پوشانیده بود، درانتظار نشستیم. انتظار ما زیاد طول نکشید. مسعود از دربیرونی یکی از اتاق های  متصل به صفه به سوی ما آمد وگفت:
مرا درخواب هم نمی گذارید؟
من گفتم: ما که مزاحم خواب شما نشدیم. خود شما ازخواب بلند شده اید!
دکترعبدالرحمن نیز به جمع ما پیوسته بود. مسعود نشست و از من پرسید:
با من چه کار دارید؟
تا من مطلب از دیدار را توضیح کنم، مسعود به یکی از نگهبانان اشاره کرد که تخته شطرنج را بیاورد. او گفت:
زیاد حرف نزن... درمیدان شطرنج  باهم معلوم می کنیم!
درنخستین دور بازی، مسعود به طور غافلگیرانه وبا استفاده از اسب ها در دو جناح مرا به بن بست نزدیک کرد و طوری بازی را کش می داد که شکست حتمی من، از لحاظ زمانی یک مقدار طول بکشد واو درحالی که جبینش باز شده بود، کیف کند. من تخته را به هم زدم وگفتم:
درست است ...دانه ها را از اول می چینیم!
مسعود که ازین وضعیت مشعوف به نظر می رسید، سعی داشت مرا از به هم ریزی تخته مانع شود و پیوسته می گفت:
چه شده؟ بازی هنوز تمام نشده ... دوام دارد... پیش برو!
در دور بعدی بازی، فهیم دشتی به حمایت ازمن برخاست. فهیم کنارگوشم زمزمه کرد که نخست باید اسب هایش را از رده خارج کنیم. فقط یادم است دربازی بعدی، اسب مسعود که مانند دفعه پیش به تهدید ما آمده بود، در بدل یک رخ ازبازی حذف شد. مسعود ظاهراَ از مبادله اسب با رخ راضی نبود و سعی کرد ما را قانع کند که در بدل رخ، اسب خود را زنده کند. اگرچه این دور بازی به برکت مشارکت فهیم دشتی، به نفع ما درحال اختتام بود؛ هیچ متوجه نشده بودم که مسعود یک رخ مرا چه گونه با گوشه انگشت کوچکش برداشته و درمیان دو انگشتان آخری معلق گرفته بود و خودم را از جناح دیگری با کشت ومات برابر کرده بود!
او درجریان بازی با دکترعبدالرحمن صحبت می کرد ومی گفت:
اخبار تلفات مجاهدین و حوادث دردناک در نخستین لحظه ها بر من اثر نمی کند؛ ولی بعد از سپری شدن چند ساعت، اندوه و حس فاجعه برمن هجوم می آورد ومرا تا مرز جنون می کشاند. دکترعبدالرحمن پرسید:
مثلا درچه مواردی این حالت را به تجربه گرفته ای؟
مسعود گفت: مثلا وقتی خبر مرگ پدرم برایم رسید، ابتدا چندان درمن اثر نکرد؛ اما دو روز بعد، روحم به انفجار رسید و مصیبت کامل بر من مسلط گشت و عمق فاجعه را درک کردم. درمورد جنگ وتلفات انسانی هم همی طور است. گزارش تلفات در وهله نخست مرا ازجا بر نمی کند، وقتی با خود تنها می شوم، خدا می داند چه عذابی می کشم!
دکترعبدالرحمن گفت:
تو قسی القلب هستی!
مسعود گفت: قضاوت به همین ساده گی؟  این طور نیست!
دکترعبدالرحمن مصرانه گفت: پس این حالت تو غیراز قساوت قلب، تعبیر دیگری هم دارد؟
مسعود گفت:
قسی القلب به کسی می گویند که هیچ گاه از رنج ومصایب دیگران، تأثیر پذیر نشود؛ من گفتم مدتی بعد از حادثه، موج عذاب وشکنجه چنان برمن مستولی می شود که به مرز انفجار نزدیک می شوم.
دکترعبدالرحمن آهسته گفت: آدمی درموقعیت تو نمی تواند قسی القلب نباشد!
مسعود گفت: این حرف توست... هرکس خود را بهتر ازدیگران می شناسد.
اما فهیم دشتی روایت دیگری به دست می دهد:
مسعود از تلفات انسانی به شدت هراس داشت ومعذب می شد. در گرماگرم سال های مقاومت، وقتی لشکر طالبان از استقامت های اندراب وخاواک برای اشغال پنجشیردست به تهاجم زدند، جنگ سنگینی درپیش بود و مسعود می دانست که این جنگ تلفات سنگین انسانی را به بارخواهد آورد. وی درآن روز درمنطقه خواجه بهاوالدین به سر می برد. جمعه خان همدرد، انجنیروحیدالله سباوون و سیداحمد روئین نیز درآن جا حضور داشتند. مسعود با لحن اندوه ناکی گفت:
این جنگ ما را به کجا می برد؟ حیران مانده ایم... تسلیم شدن راه حل این بحران نیست... تا چه وقت این همه فرزندان مردم کشته خواهند شد؟
او درموقعیتی بود که با شیوه های حیرت انگیزی به جنگ بحران می رفت تا مدیریت جنگ را در دست داشته باشد. فرصت هایی پیش می آمد که از مقابله با بحران و مدیریت جنگ طفره می رفت ودرجایی خودش را مخفی می کرد. گاه به باغداری روی می آورد و قیچی بر می داشت؛ درباغ گردش می کرد و درخاموشی کامل، به اصلاح شاخه های درختان مشغول می گشت. درلحظه های دشوار و بحرانی نیز درحریم تنهایی اش می خزید. دریک مسیرکوتاه به سوی جلوگام می زد و عقب می رفت و این گردش به سوی جلو وعقب را تا آن گاه ادامه می داد که به کشف یک تصمیم موفق می گشت وسپس نظر و دستور خود را با لحن قاطع صادر می کرد.
وقتی به نوعی نتیجه گیری مشخص دست می یافت، نظرخودش را صریح به میدان می انداخت.
5
فهیم دشتی درین زمینه تجربیات دیگری را مطرح می کند:
مسعود فیلم های مستند و تاریخی را تماشا می کرد وموسیقی می شنید.
 دکتر عبدالله روزی به من سفارش کرد که یک نوار موسیقی گلچین افغانی را آماده کنم. من نواری را به صدای ناشناس، احمدظاهر، وکیل رؤف ، فریاد دریا وظاهر هویدا را ضبط کردم. درخالی گاه پایانی دو سوی نوار یک پارچه موزیک سه تار را نیز گنجانیده بودم.مدتی بعد دکتر به من گفت:
آهنگ های زیبایی را ضبط کرده بودی! آمرصاحب تمام آهنگ را پسندید.
دکتر تفهیم کرد که مسعود همه آهنگ ها به خصوص پارچه های سه تار را پسندیده بود. آهنگ سنتی "انار انار بیا ده بالینم" به وسیله سه تار نواخته شده بود. او آهنگ معروف مسحورجمال" عشق پاک این میهن" را نیز خیلی دوست داشت.
حاجی رحیم می گوید:
مسعود به "موسیقی آرام" بسیار دلبسته بود و آهنگ های استاد سرآهنگ ، استاد رحیم بخش، ساربان و احمد ولی را می شنید. مسعود می گفت: آهنگ های احمد ولی را از همه بیشتر دوست دارم. ریگستانی می گوید:
یک روز ضبط صوت کوچکی را در جیب داشت و از گوشی آن چیزی را می شنید. به من گفت: قوالی می شنوم. گوشی را به گوش من گذاشت. صدای برادران صابری قوالی خانان مشهور پاکستانی را شنیدم. او نسبت به موسیقی مبتذل سخت حساسیت نشان می داد. یک روز آهنگ فرهاد دریا را شنید که در شعر آن پیوسته دختر، دختر، دختر می گفت. مسعود گفت: این موسیقی نیست؛ چیزدیگری است!
دقایق متوالی به منظره غروب در خاموشی کوه ها خیره می ماند. چشم انداز زیبای مناظر طبیعی را به حالت ایستاده تماشا می کرد. عکس های او به هنگام تماشای مناظر غروب کوه قلعه سنگ تا کوه مرسیمیر در پنجشیر ( که 5000 متر ارتفاع دارد) هنوز موجود اند.
علاوه برآن، به آثار کوچک عتیقه وخوش طرح با حساسیت خیره می گشت و سعی می کرد، این چنین آثار را همیشه با خود داشته باشد. رادیو، ساعت دستی، کمره عکاسی، چراغ دستی ودیگر اجناس ظریف، استثنایی و نایاب را با هیجان و اصرار برای خودش نگهمیداشت. علی رغم همه دلبسته گی ذوقی به اجناس ظریف در صورت نیاز، از اجناس  خویش به نفع دیگران می گذشت. درسال 1379 شورای رهبری جنبش مقاومت درشهرک گلبهار متصل به دهانه دره پنجشیر برگزار شد. بعد از ختم نشست،  شورای رهبری فرماندهان زیادی دراطراف مسعود تجمع کردند. فرماندهان خواهان  اکمال  مواد خوراکی، مهمات، پول ودیگر نیاز های جبهه بودند. فرمانده بسم الله خان با وی سرگرم صحبت بود. مسعود ناگاه ساعت بند دست خود را کشید و به سوی بسم الله خان دراز کرد وگفت:
تا زمانی که امکانات به دست می آید، این را بفروش که حداقل ضرورت های اولی شما رفع شود!
بسم الله خان ازین برخورد مسعود شگفت زده شد وآثار نوعی شرم و احترام بر چهره اش نشست. ساعت دستی مسعود خیلی ظریف بود و تا اندازه ای در زمره آثار انتیک و عتیقه به شمار می آمد.
 او همیشه، چه درسال های جهاد  و چه در آزمایش دشوار و طاقت شکن دوره مقاومت، از حیث داشتن تجهیزات، مهمات، نیازهای اولیه وپوشاک وپول با کمبود، فقروافلاس وفشار دایم برای اکمال نیاز های جنگ ودفاع روبه رو بود. هزاران مجاهد و سربازان مسعود، درین خصوص روایات تلخ، دردناک و عذاب آوری در سینه دارند. درین جا چند نمونه از تنگنای موقعیت و عدم دسترسی به نیاز های انسانی وجنگی مجاهدان را به قلم شخص احمدشاه مسعود ذکر می کنم:
برش اول :
"برف باری و سرمای سختی که در گذشته دیده نشده، مشکل مجاهد بی بوت و دریشی را چند چند ساخته است. اکثرمجاهدین در موقع رفتن به سنگر، یکی به دیگری بوت و دریشی خود را عاریت می دهند. دشمن بی شرف هم، یک روز ما را مهلت نمی دهد و بمبارد خود را قطع نمی کند. مردم مخصوصا اطفال و سیاه سرها ( زنان) درین ایام سرد، صبح وقت منزل را ترک و به کوه ها پناهنده می شوند و شب ها به خانه باز می گردند." (نامه مسعود به انجنیراسحق، دوم جدی 1361هجری خورشیدی)
برش دوم:
"برای انجام کا رها به پول اشد ضرورت است. این بیست، سی لک ( سه میلیون) افغانی هیچ جایی را نمی گیرد. طور اوسط برای هرقرارگاه درپانزده روز، دولک ( دوصد هزار) افغانی می دهم یعنی دریک ماه درحدود هشتاد لک (هشت میلیون) افغانی. علاوه براین باید به تمام مجاهدین چه برای مصارف شخصی شان در پنجشیر ویا برای فامیل های شان باید کمک کنم و نیز از دادن پول برای مناطق خارج از پنجشیر ناگزیریم. مهاجر، آواره و کمک به آن ها بار کمرشکن دیگریست که به هیچ نحو نمی شود آن ها را نادیده گرفت. حال شما بگوئید که پول ارسالی شما کدام درد را دوا خواهد کرد؟ درحصه معقول بیاندیشید. کار را سرسری نگیرید که وقت نهایت باریک است...
سال آخر گشت ولی از بوت و دریشی خبری نیست.آخر این جا مانند پشاور گرم نیست. باور کنید که از حالا وضو ساختن درصبح مشکل شده است. ( نامه مسعود دهم سنبله 1362)
برش سوم:
مشکل عمده ای که من فکر می کردم مطابق پروگرام ووعده استاد ( ربانی) شاید تا اخیر سنبله کاملا اکمال شویم و در آخر میزان دست به عملیات وسیع بزنیم، متأسفانه به جز، کاغذ ووعده های توخالی، دیگر هیچ چیزی به ما نرسیده و حال حیرانم چه کنم. پایگاه ها تقاضای اسلحه، پول ، بوت ودریشی، مهمات و عملیات را دارند و من به جز این که یا همه را جواب بدهم ویا به همه دروغ بگویم، دیگر راهی ندارم. بدتر این که من همه چیز حتی اوربند ( آتش بس) و غیره را از روی شروع جنگ در آخرمیزان شمار کرده بودم. نمی دانم اگر درآخر میزان جنگ نکنیم و از دشمن پیشی نگیریم، وضع آینده ما چطور خواهد شد؟ یقین کامل ندارم که آیا خودت مفصل روی پلان با استاد ( ربانی) صحبت کرده ای یا نه؟ اگر صحبت شده نتیجه آن چه بوده؟
 لطفا قبل از حرکت به طرف پنجشیر اولاَ کار را در حصه اکمالات یک طرفه کن و یا جواب قاطع برایم بفرست که من مطابق زور کار کنم و پا را از گلیم خود دراز نکنم. ( 1362 پانزده سنبله نامه مسعود)
برش چهارم:
" ما در پنجشیر جمعاَ بیست ودو قرارگاه داریم که حداقل باید برای مصرف پانزده روز هر قرارگاه مبلغ دولک ( دوصد هزار) افغانی بپردازیم. علاوه ازین هرمجاهد برای مصرف شخصی خود به پول ضرورت دارد. باید برای مجاهدین بوت و دریشی تهیه کنیم. کمک به مهاجرین که همه چیز شان را از دست داده اند هنوز در جای خود باقیست و مزید برین براداران خارج از پنجشیر از ما پول توقع دارند.
پس شما خود فکر کنید، با سی، چهل لک افغانی که بعد از یک یا دو ماه شما می فرستید، کدام گوشه مشکل حل می شود. خود قلم وکاغذ بگیرید و مصرف را شمار کنید. بگوئید که چه کنم.
آیا می شود شکم های گرسنه درسنگرو پاهای برهنه درکوه ها را به این دلیل که چیزی نیست، سیر کرد وبوت پوشانید. حال که این نامه را می فرستم، در قرارگاه چمال ورده هستم. باور کنید که تمام مجاهدین بیش از دوصد نفر می شوند.از طرف چاشت هیچ چیزی برای خوردن نمی داشته باشند. به عین ترتیب، سایر قرارگاه ها. بدبختی این که دیگر توت وتلخانی ( تلخان خوراکی مخصوصی است است که از گذشته ها در پنجشیر تهیه می شود. تلخان از آرد توت خشک درست می شود و به شکل پاره های کیک تهیه می گردد. این خوراکی مزه خیلی شیرین دارد و انرژی زا است. هم درک ندارد و خانه ها هم همه سوخته وویران اند. ( نامه مسعود- 1363 ماه سنبله)
برش پنجم:
" ساختن قرارگاه ها و پایگاه ها درمناطق مختلف، ما را درحالت بد اقتصادی قرار داده است که نمی شود بدین نحو، کار را ادامه داد.
بیست لک ( دومیلیون) افغانی در برابر مصارفات ما هیچ است. درحصه، تجویز درستی اتخاذ کنید و اگرجمیعت قدرت پولی ندارد به من نبویسید که برابر گلیم خود پا دراز کنم.
... حال توقع این است که کار را سرسری نگرفته درحصه اکمالات ما هرچه عاجل تراقدام کنید." ( نامه مسعود چهارمیزان 1363)
برش ششم:
مشکل عمده ما در شرایط فعلی نبودن پول، مواد غذایی، دریشی و مهمات کافی است. از جانبی از سبب برف ریزی شدید راه ها تقریبا همه مسدود شده و اکمالات تقریبا غیرممکن است.
اگر باشید و ببینید که مجاهدین با وجود نداشتن البسه کافی درین شب های سرد زمستانی چطور تا صبح در روی برف درکمین می نشینند یا با چه مشکلی یک یا دو سیر برنج از سالنگ به قرارگاه ها می رسانند؛ به یقین تعجب خواهید کرد. متأسفانه درطول سال، با وجود نامه های پی هم، مرکز، کوچک ترین توجهی نکرد و حداقل نتوانست ما را از نقطه نظر مواد غذایی اکمال نماید. نمی فهمیم که اگر روس ها در چنین شرایطی حمله کنند، چطور خواهیم کرد ووضع چطور خواهد شد." ( نامه مسعود- بیست جدی 1364)
آلام و فشارهای رنجباری که مسعود از سبب کمبود خوراک، مهمات و تجهیزات و صدها عنصر ضروری دیگر در طی بیست وپنج سال جنگ نا برابردر اراضی نا متوازن به جان خرید؛ بی پایان اند و پژوهش درین باره "هفتاد من مثنوی" خواهد شد.

شاعران در پناه کوه ها:
منبع: دکترمحی الدین مهدی، شاعر وپژوهشگر، از مصاحبان نزدیک احمد شاه مسعود
مسعود درافغانستان،  فرهنگ مقاومت عادلانه واعتدال را از شعار به عمل کشانید و به وثیقه فکری مردم مبدل کرد؛ اما شخص خودش از نعمات دنیا " جز لباس ها و کتاب هایش ،چیز دیگری به میراث نگذاشت."(ریگستانی، مسعود و آزادی، صفحه222)
او سخت " کتاب دوست" بود و در خانه پدری در روستای جنگلک پنجشیر، کتابخانه ای داشت که گاه ساعت ها درآن جا از نظر ها مخفی می شد. تاریخ استبدادی معاصر به خصوص یک صد سال اخیر افغانستان را می دانست اما روی دلایلی ، هیچ گاه حاضر نمی شد که در باب حوادث تاریخ صد سال اخیر درحضوردیگران ابراز نظر کند. دکتر مهدی می گوید:
وقتی کتاب تفرقه افگنانه " سقاوی دوم" درسال 1377 برابر با 1998 میلادی در پاکستان انتشار یافت، مسعود از من پرسید:
این کتاب را خوانده ای؟
گفتم : آری!
گفت: نظرت چیست؟ این کتاب باید به فارسی ترجمه شود!
گفتم: این کتاب به پاسخ مستدل نیاز دارد!
مسعود گفت: نیازی به پاسخ نیست. این کتاب سوال و جواب را در نفس خود دارد فقط لازم است به فارسی برگردان شود. پیشنهاد می کنم زمینه چاپ جلد دوم تاریخ میرغلام محمد غبار را با ترجمه فارسی همین کتاب به طورهمزمان فراهم کنید.
نسخه های جلد دوم افغانستان در مسیر تاریخ اثر معروف تاریخ نویس ، روشنفکر نام آور مقاومت در زمان استبداد نادر و هاشم خان درآن زمان نایاب شده بودند. مدتی بعد به اثر هدایت مسعود به شمار ده هزار نسخه از جلد دوم تاریخ غبار بازچاپ شد اما کتاب "سقاوی دوم" پیش از آن به همت آقای دکتر وداد بارش به فارسی ترجمه شده بود. جنرال داود می گوید:
مسعود هرزمانی که بخش هایی از کتاب "دوهمه سقاوی" را می خواند، به خنده درمی آمد و سعی می کرد نکات قابل تأمل آن را برای دیگران بخواند. او همیشه از تسلیمی امیرحبیب الله خان کلکانی به نادرخان با لحنی رنجبار و تلخ یاد می کرد و می گفت:
آخ! آدم خودش را به دشمن تسلیم می کند؟ حبیب الله خان اگرصرف با یک تفنگ کره بین و 303 بور قدیمی به کوه ها پناه می برد و در هرماه فقط یک بار به سوی حکومت شلیک می کرد، مردم ما درگرداب فاجعه چندین نسل فرو نمی رفت. فقط در هر ماه یک شلیک باعث می شد که تاوان تعرض و نسل کشی نادرخان را چند نسل دیگر نپردازد.
آثار و کتب در خصوص شعر و عرفان، درکتابخانه مسعود بیشتر به چشم می خورد. اما به نظر می رسد که مطالعات مسعود در دو بخش ادبیات عرفانی و آثار برجسته نظامی انجام می گرفت. همه نزدیکان مسعود تأیید می کنند که مسعود آثار نظامی رهبران جنگ های چریکی در سطح دنیا را به طور کامل مطالعه کرد و به طور متناوب به آن آثار سری می زد.
" یک روز کتابی را به نام "ژوزف تیتو" برایم داد. خودش درحواشی کتاب یادداشت هایی نوشته بود. یکی از رسانه های غرب، مسعود را با مارشال تیتو، رهبر معروف کشور یوگوسلاویا مقایسه کرده بود. شاید مسعود بعد از نشر آن خبر، کتاب " ژوزف تیتو" را تحت مطالعه گرفته بود." روایت دکترمحی الدین مهدی
" درسال چهارم مقاومت وقتی بعد از اجرای وظایف سری از کابل به روستای جنگلک رفتم، با مسعود در آستانه خانه شخصی اش مقابل شدم. پیراهن و تنبان سفید به تن داشت و چپن سبز رنگ روی شانه انداخته بود و کتابی به نام " خاطرات ناپلئون" را در دست داشت." روایت سیدعظیم مصطفی هاشمی
" آخرین کتابی که من در دست مسعود دیدم ،" استراتیژی تبلیغات " بود. این زمانی بود که در سال آخر مقاومت بر ضد طالبان درکابین چرخبال نشسته بودیم و به سوی تاجکستان می رفتیم. مسعود روی کرسی چرخبال ، کنار پنجره، سرگرم مطالعه همان کتاب بود." روایت  فهیم دشتی
در بدترین احوال جنگ و گریز و خطر مرگ، از دوستان خارج از جبهه ، کتاب می خواست وفهرست می داد. در آغاز فهرستی که در سال 1365 خورشیدی به قلم خود وی بر جا مانده ، این جملات به چشم می خورند:
"من خودم به کتب ذیل ضرورت جدی دارم. لطفا ازهر طریقی که می توانید کتب ذیل را پیدا و برایم بفرستید. درمورد غفلت نکنید.
سپس نام این این کتب را مرقوم کرده است:
1- کتب درسی عربی با کست
2- مرز های عقیده از مودودی صاحب
3- فرهنگ بزرگ (دوجلدی) عمید
4- فرهنگ سیاسی که اصطلاحات زیاد داشته باشد.
5- تاریخ جهان، دورمکمل . باید گفت که تاریخ جهان نهرو به درد ما نمی خورد.
6- کتبی در ارتباط با اصول علوم سیاسی
7- المنجد چاپ جدید
8- کتبی در فن نویسنده گی وسخنرانی
9- چند جلد کتاب درباره مدیریت و ژئوپولیتیک
10- تاریخ  ادیان وسیرت رسول اکرم(ص)
در بخش پایانی یک نامه دیگر نوشته است:
تکراراَ توجه نمائید:
1- تهیه نقشه ها
2- کتب نظامی که به فارسی ترجمه شده باشند.
3- کتبی که اسلحه روسی درآن ها بهتر تشریح شده باشد. ( نامه هایی از مسعود بزرگ، گرد آورنده مهندس محمد اسحاق، نشر 1382)
مسعود در وضعیت بحرانی جنگ و دفاع، برگزاری بزم شاعران را فراموش نمی کرد. شاعران جبهه که خود عضو تشکیلات چریکی بودند،  درحضر وسفر، او را همراهی می کردند. مسعود بالطبع درمجالس به شوخی روی می آورد و ازهمه اول تر، با سرایش گران سطحی به شوخی و مطایبه سخن می گفت و دیگران را تحریک می کرد که در باره شعر وی ابراز نظر کنند. او خود بهترین نمونه های شعر پارسی را زمزمه می کرد و به اشعار حضرت حافظ شیرازی دلبسته گی عمیق داشت. بعضاَ اتفاق می افتاد که مسعود یک فرد شعری را به میدان می انداخت و به نظر سنجی می پرداخت. دکترمهدی می گوید:
مسعود یک روز این فرد شعر را خواند:
آدم نمی توان گفت آن را که خر نباشد
امروز قدر هرکس مقدار جاه ومال است
این بیت ظاهراَ یک شوخی اهانت آمیز است. مسعود از همراهانش خواست که این را معنی  کنند. هریک به فراخور برداشت خویش ازین شعر، چیزهایی گفتند اما مسعود با حالتی مشعوف و سرمست ازین که دوستانش را به تله انداخته است، به تشریح دوستان گوش می داد. درآن روز، ظاهراَ به سوی محمدناصر فرمول معاون کمیته نظامی قلاب انداخته بود وآقای فرمول سعی داشت خودش را ازین مخمصه بیرون کند، اما  موفق نمی شد. سرانجام گره از واژه "خر" درین بیت گشوده شد و فضای مطایبه و خوش ذوقی را گرم تر کرد. یک معنی کلمه خر، درفرهنگ لغات به معنی بزرگ وکلان آمده است و مسعود با استفاده از همین نکته، بنای شوخی را گذاشته بود.
درسال 1363 ( بعد از خاتمه آتش بس با شوروی) جنگ سختی درجریان بود. مسعود و جمعی همراهان شاعر در ناحیه هزار چشمه روستای پارنده ( همان مکان کوهی که درسال نخست جهاد، مسعود طرح و تئوری ارتش اسلامی را برای چریک ها تشریح کرده بود) برای یک مشاعره آفرینشی گردهم آمدند. درین مشاعره ها ، فی البداهه اشعاری ساخته می شد و شعر شاعران دیگر، به عاریت گرفته نمی شد. دکترمهدی، آقای سنگری، ریگستانی ،حاجی عزم الدین، کریم هاشمی، شهید امان الله هاشمی، نجم الدین خان فرمانده قرارگاه پارنده ، خالد، مشهور به خالد مالی وحاجی رحیم برادر شهید یعقوب (از فرماندهان تحصیل کرده جبهه) درین مشاعره حاضر بودند.
ابتداء آقای سنگری برادر حاجی عزم الدین بر سبیل آغاز مجلس مشاعره، بیتی را خواند که ردیف آن به کلمه "سبحان الله" ختم می شد. دکتر مهدی به جواب وی چنین خواند:
تکیه بر آمر اشرار تو سبحان الله ( اشاره به مسعود است)
مسعود با تبسم به سوی دکتر نگاه کرد.
آقای سنگری لحظه ای بعد چنین پاسخ داد:
آمر مجلس ما آمر اسلام بود
قلب نا باور و بیمار تو سبحان الله
مسعود از جا تکان خورد و به خنده افتاد و فضای مشاعره تا آن جا گرم شد که در پایان بزم ، تعداد بیت های سروده شده به دوصد بیت می رسید. متن این مشاعره ممکن است دراختیار آقای سنگری باشد. او در باره شعر نیمایی و سپید می گفت:
این اشعار بالای من تأثیر ندارند... برایم هیجان آفرین نیستند!
اما در سال های بعد، درباره شعر نیمایی هیچ قضاوتی نمی کرد و طوری افاده می داد که شعر نیمایی اگر بر مخاطب تأثیر عمیقی بر جا نمی گذارد، گناه شاعر است.
شعر های بلند و پرمایه وموزون را با حساسیتی شگفت انگیز، سره وناسره می کرد و یک روز به ملاقربان از نزدیکان خویش گفت:
 به تو سوگند می دهم که دیگر از خیر شعر سرایی بگذر!
وقتی شعرضعیفی به خوانش گرفته می شد، مسعود ابرو هایش را کمی بالا می برد وتبسم می کرد و می گفت:
اگرچه نجار نیستم، اما می دانم که تخته کج است!
یک بار شعر دعای خسوف- از سروده های خودم را که به پیروی از یک بیت امیرخسرودهلوی سروده شده بود، به مسعود خواندم.

1 comment:

  1. How to Play Baccarat - WORRione.com
    Learn 바카라 사이트 위너바카라 how to play baccarat. Find the game and play at our online casino. Best bonuses, best promotions, and the best slots and table games!

    ReplyDelete