تکنوکرات های مسلح - بخش دوم


حزب درباري در ارگ

شالوده يك حزب ، آرمان ومبارزه درراه مردم است و سختي ها و گرسنه گي به جان خريدن. داد از بيداد ستانيدن و سنگ زيرين آسياب شدن. پس مرام تو كه از سروصورتت به اصطلاح ويتامين مي ريزد و تذكرهء امريكا و اروپا در جيب داري و سوگند به نام نامي كشوري ديگر، ياد كرده اي، ازين همه نام نويسي و دريشي پوشيدن و خزيدن در موتر هاي شيشه سياه چه طرفي خواهي بست؟

قريب سي سال پيش، با سرنگوني جمهوري كودتايي سردار محمد داود فقيد، حزب نخبه گان رژيم به نام " غورزنگ ملي " كه به سفارش سردار داود و مشاركت جمعي از شخصيت هاي خانداني، وزرا ، معاونان و سفراي حكومت تشكيل شده بود، نيز معدوم گشت. غورزنگ ملي به عنوان تشكيلات مجزا از مردم ، هرگز به خارج از دايرهء قدرت راه نيافت.
افغانستان در بيش از چهل سال اخير، بار احزاب و تنظيم هاي درباري و سفارشي زيادي را بردوش كشيده است كه سخن گشودن درباب كارنامه هاي هريكي از احزاب و جريان هاي چپ وراست را مجالي نيست و اين چه بسا كه روح و جان سوهان مي زند وتاسف مي زايد.
كس نديده است كه در افغانستان، حاكمان ونخبه گان از گذشت روزگار، نكته يي درخور آموخته باشند و بعد از چندي، فرياد ندامت برنكشيده باشند.
اينك زمزمه هايي بالا گرفته است كه هيأت حاكمه در ارگ، همان خيالي  در سر پروريده اند كه زماني ارگ نشينان پيش ازايشان چنين كرده بودند. درسال هاي چهل وپنجاه، سازنده گان و آباد گران احزاب چپ وراست، بار زحمت وكار شباروزي و داوطلبانه را بردوش مي كشيدند و درخت آرمان خود را به هر طريقي كه خود صواب مي دانستند از ذخيرهء جان، حوصله و انرژي جواني سيراب مي كردند و درين ره كسي خسته گي نمي شناخت و دغدغهء طماع پول و جايداد و جايگاه در قلب هاي تپينده آن نسل زير چرخ تاريخ رفته، رخنه يي نمي انداخت. آن چه سال هاي پسين شاهدش بوديم، يك به يك، خوب و بد، زشت وزيبا، افراط و تفريط و جذبه هاي پيش از وقت و خشم هيجان هاي پس ازپيروزي و سرانجام ركود و نوبت يأس دورهء پايان ماجرا ها، درج برگهء تاريخ شده است وانصافا ازآن همه توفان هاي اجتماعي، چنان تجربه هايي در حافظه ما جايگير شده اند كه ديگر تكرار آن همه اشتباهات و محاسبه هاي وارونه را فرصتي براي جولان گري نيست.
امتياز حزب درباري سرداود حداقل درين بود که نقطهء اتكاي سرنوشت اصلي سازنده گان غورزنگ ملي در سي سال پيش، حداقل در خارج از افغانستان نبود وعلي رغم انزواي تاريخي و اقتصاد ضعيف كشور،  جميع درباري ها و اصحاب قدرت، زير سقف خانهء خود شان نفس كشيده ومانند مقامات امروزي حكومت، بعد سال هاي فراموشي و دل بركندن و رها كردن زنجيرهء سرنوشت به " امان خدا" ، دو باره برسرنوشت مردم نازل نشده بودند. از همين رو جمعي از وفاداران سردار داود تا آخرين لحظهء حيات در كنار رهبر غورزنگ ملي و دربرابر رگباركودتا چيان ايستادند و مردند.
جنگ احزاب ازآن پس نيز، ره به جايي نبرد وخاطره هاي ناميموني در اذهان مردم بر جاي نهاد. رئيس جمهور كرزي نيز به شيوه نهي از منكرات،  در دو سال نخست رياست جمهوري اش، در واكنش به سخنان شماري از نمك حلالان كه بر ضرورت ايجاد يك حزب جديد تحت رهبري آقاي كرزي ، پافشاري داشتند، تشكيل حزب را عملي كراهت بار و مضر به حال ملت قلمداد كرده و مي گفت كه از جور همين احزاب و "حزب بازي" بود كه افغانستان داروندار خود را از دست داد و او قصد ندارد تا دست به سوي كارنامه هاي ناكام دراز كند.
اما در سال 1386 يك باره ورق برگشته است وظاهرا ضرورت هاي جديد، كار را برهيأت حاكمه تنگ كرده است و رئيس جمهور ظاهراَ به دريافت تازه يي رسيده و دستور تشكيل حزب جمهوري را صادر كرده است. جالب اين جاست كه رئيس جمهور، اجراي اين مأمول را به دوش آن عده افراد ناكرده كاري گذاشته است كه درشش سال اخير، حد اقل در عرصهء اداره و كار براي مردم، كوچك ترين دست آوردي نداشته اند.
  برفرض حزب جمهوري چهل پنجاه مقام دولتي و پارلماني را وارد فهرست خود كند كه چي؟ هر گاه باد تغييراتي به سوي نخبه گان بگذرد، جا خالي خواهند كرد و رئيس جمهوري درمنگنهء اجبار تنهايي دست و پا خواهد زد كه فلان وزير به محض اين كه از وظيفه اش بركنار شده و يا خلاف خواسته اش به جايي ديگر گماشته شده است، عضويت حزب را رها كرده و پي كار خود رفته است. ( چنان چه ضراراحمد مقبل وعبيدالله رامين چنين کردند.)
 زمانهء عجيبي است !
دايرهء اعضاي حزب جمهوري تا زماني شكسته نمي شود كه پول و مقام از كسي گرفته نشود و يا تغييراتي در سياست امريكاو انگليس در خصوص ساختار حكومت و رفتار با مخالفان وهمسايه گان و يا تصميم جايگزيني چهره هاي جديد به جاي چهره هاي كهنه در دستوركار قرار نگيرد.
يك آزمايش غافل گيرانهء ديگري هم  مستوجب توجه است. واجب است كه مثلا از يكي ازين حضرات كه از بركت آب وهواي متغيير سياست هاي جهاني برمسند وزارت نشسته و افتخار عضويت حزب جمهوري را هم حاصل كرده، بپرسيد كه حزب در اصل چه چيزي است؟ شالوده يك حزب ، آرمان ومبارزه درراه مردم است و سختي ها و گرسنه گي به جان خريدن. داد از بيداد ستانيدن و سنگ زيرين آسياب شدن. پس مرام تو كه از سروصورتت به اصطلاح ويتامين مي ريزد و تذكرهء امريكا و اروپا در جيب داري و سوگند به نام نامي كشوري ديگر، ياد كرده اي، ازين همه نام نويسي و دريشي پوشيدن و خزيدن در موتر هاي شيشه سياه چه طرفي خواهي بست؟
يا مي شود از آقايان ديگري كه دل درگرو حزب جمهوري داده اند، سوال كرد كه چه پيش آمد كه يك بار از موقف يك دكاندار ساده وارباب دهكده فقير به كرسي وزارت نشانده شدي و حالا از روي تفنن و شكم سيري و انباشت پول و فرصت هاي فراوان به كلوپ صاحبان درگاه پيوسته اي. نشود كه رعدي درآسمان صاف خيالاتي كه از روي ساده گي به عاريت گرفته يي ، غرش كندو تاب يك روز گرسنه گي و يا از دست مقام و منزلت نياوري و چنگ به ريسمان حزب ديگري بزني؟
آقايان با مفاهيم و حقيقت هاي حزب، مبارزه ، قدم نهادن درراه آرمان هاي مقدس و آزمايش هاي سوختن درراه مردم،  نمي شود شوخي كرد.
توصيه ما اين است كه : ابتدا نظري به تاريخ بياندازيد.





به مناسبت برگزاري نخستين جرگه امن درکابل
كوه ، موش زائيد

با تعارفات ساخته گي و پند واندرز اي بي فايده به نام برادري، هم ديني و .... وقت را هدر ندهيد. بدون شك طرح اين گونه نظرات، كام  بسياري از افغان ها را تلخ مي كند؛ واقعيت ها، سخت بي رحم و در عين حال بي تعصب اند؛ هركسي كه سر خود را با واقعيت ها مي جنگاند، فقط مغز خود را پاشان مي كند.

ظرف چند ماه اخير، طول و عرض تبليغات براي برگزاري جرگه امن منطقه يي از جانب افغانستان ، بس پر پهنا بود. اما درمحافل رسمي و رسانه هاي پاكستان ازهمان ابتدا يك بحث خارج از درجه بود. بدين ترتيب از همان مرحله نخست، فهميدن اين كه اين نوع تلاش ها، هيچ چيزي را نمي تواند از جايش بي جا كند، چندان دشوار نبود. هدف حكومت مثل حكومات گذشته اين بود كه اين مسأله را رنگ ولعاب جهاني بدهد، اما آن چه از سوي خود نماينده گان حكومتي شامل درجرگه با وضاحت عنوان شد اين بود كه معضل سياسي دو كشور، فقط معضل پشتون هاست كه بايد در خانه خود شان حل شود! اين يک اشتباه سياسي بود که منافع عمومي افغان ها را زيانمند مي کند.
همين جا بود كه به قول ويليام شكسپير،  " كوه موش زائيد."
همان طوري كه پيش بيني مي شد، جرگه منطقه اي دركابل، بعد از آن كه از مرحلهء تعارف و تشريفات روز اول عبور كرد، پيچيده گي هاي ماهيتي آن آشكار گشت و تمايلات خفته يي كه همانند نهنگي در سينهء بسياري از نماينده گان دو طرف مي تپيد، در گفتار آنان بازتاب يافت. احتمال قطعي آن است كه نتيجهء جرگه كابل در بهترين حالت، با كلمات كلي و مبهم در يك اعلاميه منعكس خواهد شد و گره هاي اصلي  و استراتيژيك مشكلات، بي آن كه گشاده شوند، به جرگه بعدي درپاكستان محول خواهد شد.
مشكل ميان افغانستان و پاكستان يك معضل استراتيژيك است و حل معضل استراتيژيك از دائرهء صلاحيت هفت صد نفري كه از هر دو كشور بر بناي مصلحت و التزام سياسي برگزيده شده اند، خارج است.
جانب پاكستان مترصد است كه طرف افغانستان آيا هنوز هم بر ادعاي ارضي گذشته بر قلمرو "صوبه سرحد" آن كشور پافشاري دارد وياخير؟ از طرز گفتار شماري از اعضاي افغاني جرگه معلوم گشت كه افغانستان در ديد قديمي خويش نسبت به پاكستان هيچ تغييري نداده و پاكستان نيز بر حسب رعايت ظواهر و تشريفات، خاموشي رندانه يي را در پيش گرفته است و حداقل درين دو روز به اين نتيجه رسيده اند كه در دو روز باقي مانده، نشانه هاي خوشي در خصوص اراده افغانستان براي انصراف از دعاوي قديمي بر سر خط سرحدي ديورند مشاهده نخواهد شد. نماينده گان دو طرف قصدًا بر روي زخم اصلي بحران سياسي ميان دو كشور انگشت نمي گذارند اما از فحواي سخنان شان به طور تلويحي فهميده مي شود كه بر حقانيت مواضع شان همچنان محكم ايستاده اند.
جنرال پرويز مشرف رئيس جمهور پاكستان از حضور در روز نخست جرگه امن خود داري كرد تا نشان دهد كه رويكرد براي حل مسأله از طريق راه اندازي جرگهء قبايل، آن طوري كه براي افغان ها مهم است، در نگرش سياسي پاكستان جايگاه مهمي ندارد. هرچند وي مي دانست که اين تجمع با جرگه هاي تاريخي پشتون ها از حيث ماهيت و ترکيب خويش تفاوت عميق دارد. زيرا اعضاي برگزيده جرگه امن ازدو طرف، مأموران سياسي بودند.  از سوي ديگر، تفسير اين اقدام آن است كه بحران بزرگ سياسي و ريشه دار ميان دو طرف، اگر تا كنون در سطح دولت ها حل نشده است، با تشكيل جرگه هاي نوع قديم چه گونه حل خواهد شد؟
اين نخستين ضربه بر اعتبار جرگه كابل بود.
دومين ضربه در روز دوم جلسه از سوي نماينده گان افغان بر موقعيت لرزان جرگه وارد آمد. برخي نماينده گان طوري به مسأله  برخورد كردند كه گويا اين يك دعوي خصوصي ميان"پشتون" هاي منطقه است. تقويت برخوردهاي محلي و چهارچوب پردازي تك قومي  درين مجلس، در نفس خود سبب شده است كه حس يك پارچه گي ميان اشتراك كننده گان ازاقوام مختلف افغانستان مخدوش شود. اين طرز برخورد حداقل  در سخنان حضرت صبغت الله مجددي و بانو شكريه باركزي با برجسته گي خاصي مطرح شد كه اين بحران، نه يك بحران سياسي دراز مدت ميان افغانستان و پاكستان بل، " دپشتنو كور مشكل دي چه بايد د پشتنو له خوا حل شي." حالا كه اين طور است، نام "حل منطقه  يي " را چرا در سر لوحهء تبليغات اين جرگه قرار داده شده است؟
اگر اين بحران، مشكل ميان پشتون هاست، ديگر واقعاً لازم نيست كه رهبران پنجابي هاي پاكستان درين همايش دعوت شوند واز آنان در حل قضيه طلب استمداد شود.  البته پاكستان به خوبي آگاه است كه معضل كنوني كه هماره سكه آن به نام كل افغانستان ضرب زده شده است، مشكل تمام ساكنان كشور نيست. هرچند در اظهارات علني خويش تا كنون از گفتن صريح اين نكته احتراز جسته اند اما نسبت به هر كشور ديگرخارجي، بر آب وهواي وضع سياسي در داخل افغانستان به خوبي وقوف دارند. اظهارات حضرت مجددي و بانو باركزي تحت تأثير يك حالت احساسي نا خود آگاه انجام گرفت كه با پاليسي رسمي حكومت افغانستان هم آهنگي ندارد. حضرت صبغت الله مجددي و بانو باركزي ابتدا بايد به اين سوال نزد خويش پاسخ دهند كه دقيقاً از چه كساني نماينده گي مي كنند. بانو باركزي بايد به ياد بياورد كه بر اثر رأي چه كساني به پارلمان راه يافته است؟ آيا اين لغزش ها اثبات كننده اين نكته نيست كه بانو باركزي ها درنتيجه فرمايش و لست هاي قبلا غربال شده، بركرسي پارلمان نشسته است؟
اگر اين بحران پيچيده، چيزي از جنس شكر رنجي ها و غلط فهمي هاي خودي ميان يك قوم  است، حضور ديگران درين جرگه براي چيست؟ برخي ازنماينده گان با اين گونه بازي هاي شخصي، قومي  تحت تأثير جو خاص و كاذبانه جرگه، به بازي هاي شخصي و قومي چنگ مي اندازند و بيهوده  خيال  مي كنند كه ديگران نيز مثل آن ها به قضيه نگاه مي كنند. اين حركات، حكومت را در وضع نا مناسب قرارمي دهد. گذشته ازين، حكومت درسياست هاي چند سال اخيرخود، به جاي ايستادن درمقام اجماع سراسري و كسب اعتبار ملي، عملا درنتيجهء اعمال روش هاي يك گروه تندرو، خود را در مسير نگرش هاي يك طرفه رها كرده و بي اعتمادي ازگوشه وكناركشور سر بر آورده است، پس چه گونه انتظار دارد كه در منازعه داخلي يك قوم خاص، ديگران حس مشترك داشته باشند و نسبت به نتايج و مسايل جرگه، احساس مالكيت كنند؟
خانم ها و آقايان!
مشكل افغانستان وپاكستان ريشه درسياست هاي غلط و پر از اشتباهات حكومات گذشته افغانستان دارد و ستون فقرات اين بحران، خط مرزي ديورند است. شهامت اين راه داشته باشيد كه روي قضيه محوري پا محكم كنيد و اراده سياسي خود را بيازمائيد. جامعه جهاني از شصت سال به اين سو، از ادعا ها و كله شخي هاي بد فرجام حكومت هاي افغانستان در قبال بحران ديورند حمايت نكرده است. فقط اتحاد شوروي سابق بود كه برآتش ادعا هاي شماري از سرداران حكومتي، نفت مي ريخت تا ديوار مانع براي رسيدن به آب هاي گرم به مرور زمان فروبريزد. اما تجارب بعدي نشان داد كه كشيدن طناب سياست هاي يك طرفه و ناكام در موضوع ادعا هاي ارضي، پاكستان را در امر تخريب قطعي زيرساخت هاي حيات اجتماعي، اقتصادي ونظامي، مصمم تر و جري تر ساخته است. صاف وساده طرح هاي جالب توجه را مطرح كنيد و امتياز بدهيد و امتياز بگيريد. با تعارفات ساخته گي و پند واندرز هاي بي فايده به نام برادري، هم ديني و .... وقت را هدر ندهيد. بدون شك طرح اين گونه نظرات، كام  بسياري از افغان ها را تلخ مي كند؛ اما واقعيت ها، سخت بي رحم و در عين حال بي تعصب اند؛ هركسي كه سر خود را با واقعيت ها مي جنگاند، فقط مغز خود را پاشان مي كند.
   تا كنون بخش عمده يي جولان گري هاي تروريزم با مشکل بحث ديورند گره خورده است. علاوه برآن، پاكستان با انصراف دادن رهبران مذهبي صوبه سرحد و بزرگان وزيرستان از اشتراك درجرگه كابل، ضربه اساسي را به سيستم خيال پردازي هاي شما وارد آورد و امتناع جنرال مشرف از سفر به كابل نيز، اين ضربه را كامل كرد. خواست راهبردي پاكستان در محور افغانستان كه علي رغم چالش ها و فشار ها از سوي غرب به خصوص امريكا تغيير نكرده است، در يك جرگه محلي متحول خواهد شد؟ آقاي وركزي والي بلوچستان كه خود درين جرگه حضور دارد، آيا همان كسي نيست كه ازجنگ طالبان تحت نام  قيام ملي پشتون ها بر ضد امريكايي ها و حكومت آقاي كرزي سخن مي گويد؟ وي همان كسي نيست كه سازمان ناتو را توصيه مي كند كه لازم نيست بيش ازين خون سربازان خود را در ميدان افغانستان بريزند وبهتراست تسليم واقعيت طالبان شوند و با آنان معامله كنند؟
براي حكومت افغانستان لازم است که درگام نخست، وضع داخلي را سروسامان بدهد و سپس به مسايل خارج از افغانستان عطف توجه كند. براي حصول اجماع در مسايل منطقه اي، لازم است در سياست هاي داخلي، شيوه هاي سركوب واختناق، توطئه وكنار زدن ديگران و تسليم شدن به عقده هاي گذشته را كنار بگذاريد.
خانه از پاي بست ويران است
اما خواجه درخيال ساخت ايوان است.


ترجمان ها و ناکامي امريکا درافغانستان

شماري از ترجمان ها، که از سال ها به اين سو دراداره هاي ملل متحد، سازمان هاي بين المللي و سفارت امريکا و ناتو سرگرم کار اند چه کساني اند؟  درکشور هاي غربي نظير کانادا، هرمهاجر خارجي که پنج سال را درآن کشور سپري مي کند، تذکره تابعيت دريافت مي کند. پس چه ضمانتي وجود دارد که اين افراد که به افغانستان فرستاده مي شوند ويا خود شان داوطلب کار درين کشور مي شوند، عضويت سازمان هاي مخفي و تخريبي کشور هاي دشمن افغانستان را نداشته باشند؟

اگرچه بسياري از افغان ها و جهانيان از پيروزي برک اوباماي دموکرات سياه پوست بر عرصه قدرت امريکا شادماني مي کنند، اما در اين مرحله حساس وخطرناک، موقعيت نيروهاي نظامي امريکا و ناتو در افغانستان نسبت به هر زمان ديگر با آسيب پذيري ها و اميدهاي شکننده همراه است.  هيجانات مردم امريکا و افغانستان را نبايد به حساب پيروزي هاي حتمي تلقي کرد.  خطرها و چالش هاي پيچيده، مزمن، مقاوم و غيرقابل درک برسر مأموريت نيروهاي بين المللي هنوز هم فراوان است.
امريکاي امروز اول تر از همه نياز دارد تا به اين حقيقت دست پيداکند که چرا درين هفت سال، با وصف آن همه خون و پول که در افغانستان مصرف شد، رؤياي صلح براي افغان ها و آرزوي استراتيژيک امريکا در عرصه امحاي دشمنان تمدن غربي تحقق نيافته است.
حال وقت آن رسيده است که توجه جهان به خصوص کشورهاي  عضو ناتو و امريکا به عوامل  کليدي ناکامي اروپا و امريکا در افغانستان متمرکز شود. بايد با صراحت مطرح شود که امريکا و کشور هاي عضو ناتو، به هر اندازه اي که در زمينه نظامي و فراهم آوري خدمات بشري و امکانات بازسازي در افغانستان دچار اشتباهات شده باشند، گمراهي و خطاهاي آنان در انتخاب، استخدام و فرستادن صد ها ترجمان به کابل و ديگر ولايات افغانستان، به مراتب بيشتر از تمامي  اشتباهات آنان است.
اين احتمال وجود دارد که مسئولان رده اول کشور هاي بزرگ، سازمان هاي بين المللي به ويژه اداره هاي سازمان ملل متحد، سفارت ها و نهاد هاي امداد رساني غربي به اشتباهات شان درزمينه به کارگيري ترجمان ها از خارج و داخل افغانستان به طور کامل معترف نباشند، اما تجربه استفاده و استخدام  هزاران ترجمان درهفت سال اخير درافغانستان ثابت کرده است  که اين قشرتا چه ميزاني درگمراه کردن سران و حتي بهترين نظاميان و سياست دانان کشورهاي غربي و امريکا، موفق بوده اند؛ تاجايي که روند اصلي کارزار مبارزه با تروريزم و اعمال سياست هاي آنان درعرصه تأمين امنيت، بازسازي وايجاد اطمينان درميان مردم افغانستان را مختل کرده و اي چه بسا به بيراهه برده اند.  
بسياري مردم به خصوص روشنفکران، متنفذين و مقامات دولتي افغانستان بارها نسبت به لاقيدي و بي خبري نيروهاي بين المللي در جريان عمليات هاي نظامي، رديابي افراد مظنون و تماس با نهاد هاي مردمي شاکي اند و افزايش تلفات غيرنظاميان را نيز يکي از دلايل عمده بي پروايي آنان تلقي مي کنند ودرين ميان از افرادي شکايت دارند که روي انگيزه هاي شخصي، قومي، خانواده گي ، زباني و سمتي، براي نيروهاي بين المللي خوراک اطلاعاتي نادرست آماده مي کنند که درنتيجه، مصايب خونباري به وجود مي آيد.
 از همين جاست که نقش ترجمان ها در تمامي سطوح تشکيلات غيرنظامي و نظامي نيروهاي جهاني بسيار با اهميت است.
نخست بايد ديد که گروه هاي مختلف ترجمان که يا از کشور هاي غربي دوش به دوش نيروهاي بين المللي و کارکنان اداري و غيرنظامي آنان وارد افغانستان مي شوند، ويا از داخل افغانستان استخدام مي شوند، اکثراَ چه کساني اند؟
يک: تا آن جا که در هفت سال اخير تجارب نشان داده، ترجمان هايي که از خارج در معيت نيروهاي نظامي خارجي و اداره هاي ملل متحد وارد افغانستان مي شوند، معمولا کساني اند که درباره وضع درافغانستان، مناطق جغرافيايي، مردم، فرهنگ، مشکلات و نيازهاي اساسي اطلاعات بسيار ناقص و اندک دارند و اطلاعاتي که از زبان آنان براي نظاميان وغيرنظاميان خارجي منتقل مي شوند، به مراتب ناقص تر و کمتر است.
دو: اين افراد اگرچه ظاهرا خود را تبعه افغانستان مي دانند، اما در نتيجه سال ها دوري از افغانستان وازدست دادن هرنوع علايق وطني و ملي و فرهنگي، با درد هاي مردم نا آشنا اند و از سر جهل و بي خبري، وضع و حقايق جاري درافغانستان را به طور ناقص و به دور از جاذبه لازم تشريح مي کنند. بدين ترتيب، همه چيزهايي را که آنان به طور مسخ شده به نظاميان ودپلومات ها و کارشناسان خارجي تلقين مي کنند، همان مفاهيم ومسايل درذهن خارجي ها که خود با افغانستان و وضعيت درين کشور بيگانه اند، به شکل کاملا ناقص، معکوس، انباشته از سوء تفاهم و گنگ درمي آيد.
سه: ترجمان ها درسطح داخل نيز از سويه لازم براي انتقال مسايل پيچيده و بسيار سرنوشت سازبرخوردارنيستند و فقط روزگذراني مي کنند و معاش دالري مي گيرند. گزارش هايي وجود دارد که سازمان هاي اطلاعاتي کشور هاي همسايه و ديگر ممالک ذيدخل در قضيه افغانستان روي همين ترجمان ها و همچنان ترجمان هايي که ازخارج مي آيند، سرمايه گزاري کرده و يک نوع بازي عجيب و سردرگمي درافغانستان ايجاد شده است.
چهار: ترجمان ها درافغانستان از آدرس هاي ثابت، مطمئن و کنترول شده معرفي نشده و به طور عمده، از روي تصادف و يا تصادفات برنامه ريزي شده، به سوي نظاميان و نهاد هاي خدماتي اروپايي و امريکا لغزانده شده اند.
مثلا شماري از ترجمان هاي افغان و شهروندان ديگر کشورها  که تابعيت کشور هاي غربي را دارند و بعداَ به ميدان افغانستان وارد شده اند، از سال ها به اين سو دراداره هاي ملل متحد، سازمان هاي بين المللي و سفارت امريکا و ناتو سرگرم کار اند. درکشور هاي غربي نظير کانادا، هرمهاجر خارجي که پنج سال را درآن کشور سپري مي کند، تذکره تابعيت دريافت مي کند. پس چه ضمانتي وجود دارد که اين افراد که به افغانستان فرستاده مي شوند ويا خود شان داوطلب کار درين کشور مي شوند، عضويت سازمان هاي مخفي و تخريبي کشور هاي دشمن افغانستان را نداشته باشند؟ کداميک از کشور هاي اروپايي و امريکا تاحال درين باره تحقيقات ضروري را انجام داده اند؟
ياد آوري از يک ترجمان ايراني الاصل ناتو که اخيرا به ده سال حبس دربريتانيا محکوم شد، نمونه روشني در زمينه نشان دادن يکي از اشتباهات بزرگ کشورهاي اروپايي و امريکا در مأموريت افغانستان است. همين حالا ترجمان هاي پاکستاني دراداره هاي معتبر خارجي درافغانستان مشغول کار اند. چه کسي درين باره فکر کرده است که اين افراد، چقدر مي توانند اعمال فشار جهاني برپاکستان( زادگاه شان) را تحمل کنند؟ چه کسي درين باره تحقيق کرده است که پاي اين ترجمان ها و حتي مأموران خدماتي پاکستان چه گونه به افغانستان رسيده است؟ اين سوال هاي مهم را مي توان دربسياري مسايل ديگر تعميم داد. جامعه جهاني در نفي اين احتمالات چه مي تواند براي خود و مردم افغانستان ضمانت بدهد؟
يک مثال ديگر مي تواند قضيه را به خوبي روشن بسازد.
يکي از ترجمان هاي سفارت امريکا خود اعتراف کرده است که درمعاملات بزرگي که يک ترجمان نمي تواند درآن سهيم باشد، حضور و سهم داشته است. اين ترجمان که عجالتاَ از ذکر نامش خود داري مي شود، بدون اساسات کاري و قواعد ترجماني مدعي است که درمعامله مخفي بر سر واگذاري امتياز استخراج معدن مس عينک لوگر« درجريان» داشته است. اين آقا حدود بيش از پنجاه سال عمر دارد و بخش اعظم عمرش را درخارج از افغانستان سپري کرده است. وقتي صحبت مي کند، هيچ نشانه تعلق و جاذبه يک شهروند افغان را که بالطبع بايد نسبت به سرنوشت مردم و کشور زادگاهش درچهره داشته باشد، دروجنات وي  نمي توان مشاهده کرد. چه گونه ممکن است حضور يک ترجمان عادي و بي اطلاع از عمق مسايل جاري درافغانستان آن هم درچنين معاملات کلان که به سرنوشت قريب به سي ميليون افغان رابطه دارد، اين گونه سهل و آسان توجيه شود؟ اين ها کي ها اند و چه انگيزه اي سبب شده است تا سروکله آنان در افغانستان پيدا شود؟
موارد ديگري نيز دررابطه با نقش، موقعيت واثرگذاري ترجمان ها در ميان نهاد هاي مختلف کشورهاي متحد افغانستان وجود دارد که به بررسي، بازنگري، تحقيق و شناسايي ماهيت کار آنان درافغانستان نياز شديد وجود دارد.


دست مردم برگريبان فساد سالاران

آناني كه نكتايي به گردن، زماني به حيث فرشته هاي خدمت ونجات به اين خطه وارد شدند و به وسيله علم كردن شعار مبارزه عليه جنگ سالاري ازپله هاي اختيار وثروت وصلاحيت بالا رفتند، اكنون خود ايشان به عنوان مهره هاي غدر وخيانت نشاني شده اند و دم بر نمي آورندو با دستان خويش، دست دادخواهي وقانون را شكسته اند.  حالا فساد سالاران به هم كيشان شان مثال مي زنند كه آيا قانون گريبان فلان خاين و رشوه ستان را گرفت كه گريبان مرا بگيرد؟

با گذشت هرروز، موازي با اشاعه علني غدر وخيانت، رشوه، حشر درقاپيدن دارايي هاي ملي ( كه درطي سي سال جنگ هنوز كم وبيش پا برجا مانده بودند) مردم افغانستان نسبت به سرنوشت آينده خويش نگران تر مي شوند. تاريخ افغانستان اين گونه ظلم، فساد، قانون كشي، حق تلفي، ستم رهبري شده و تخريب بنياد هاي ملي را به ياد ندارد. همه چيز درحال فروپاشي است وجمعي از فساد سالاران كه عمدتا ( تحت عنوان شايسته سالاران و خدمت به ساختار جديد درافغانستان) ازخارج به اين جا وارد شده اند،‌ سرگرم چاپيدن آخرين ته مانده امكانات مردم وحكومت اند و هرچه زمان مقرر انتخابات نزديك تر مي شود، لشكر فساد چنگال هاي خود را عميق تر به جان ومال مردم فرو مي برند. ما بارها ازكارزار رسمي فساد دروزارت تجارت به حكومت و نهاد هاي قضايي هشدار داده بوديم، اما نشه فساد سالاري چنان زور بود كه هيچ كسي به آن توجه نكرد وهنوز هم دست كم دو چهره شناخته شده فساد و خيانت دروزارت تجارت برحال اند وپرونده هاي شان دردادستاني خاك مي خورد اما دادستان كل، دست به سوي اين دوسيه ها دراز نمي كند. آقاي اسحق الكو كه با تعهد به اين كه با مظاهر رنگارنگ خيانت و فساد مقابله مي كند، روي صحنه آورده شد؛ اما با تأسف كه طبع محافظه كاري ايشان درگرماگرم بازار فساد ومعامله گري بر تعهداتش چربيد واينك خود جزوحلقه حاميان فساد شده است. حالا مردم و حاميان بين المللي افغانستان روي چه كساني حساب كنند؟
بلوغ فساد سالاري:
وزارت تجارت يك نمونه بسيار كوچك حوزه حضور فسادسالاري دربدنه نظام حكومت است. حالا به شمول رئيس جمهوردست از پا خطا كرده اند وبار تقصير را به گردن يك ديگر مي اندازند. جالب اين است كه آقاي رئيس جمهور هم درين ماجرا، سعي مي كند دست ايراد به سوي آدرس هاي نامشخصي دراز كند؛ اما فراموش مي كند كه خود ايشان رئيس قوه اجرائيه دولت است! وضع طوري است كه دست تواناي پروردگارقادرخواهد بود تا كوه هاي فساد و بي نظمي وظلم آشكار را پاشان كند.
 آناني كه نكتايي به گردن، زماني به حيث فرشته هاي خدمت ونجات به اين خطه وارد شدند و به وسيله علم كردن شعار مبارزه عليه جنگ سالاري ازپله هاي اختيار وثروت وصلاحيت بالا رفتند، اكنون خود ايشان به عنوان مهره هاي غدر وخيانت نشاني شده اند و دم بر نمي آورندو با دستان خويش، دست دادخواهي وقانون را شكسته اند.  حالا فساد سالاران به هم كيشان شان مثال مي زنند كه آيا قانون گريبان فلان خاين و رشوه ستان را گرفت كه گريبان مرا بگيرد؟ عواملي كه شعار خدمت وشايسته سالاري مي دادند، مردم را زمين گيركرده اند. افراد به اصطلاح متخصص وتحصيل كرده كه به نام شايسته سالار در ساختار نظام قايم شدند، اكنون فاش شده است كه اسناد هاي تحصيلي شان جعلي است وهدف شان فقط «جوركردن پول» به حساب فقير تركردن بيشتر مردم اين كشوربوده است. آن ها خيلي ساده ازيك ديگرسوال مي كنند: سالانه چقدر پول جور مي كني؟
اما مردم پيوسته از پا مي افتند؛ اما گردان هاي فساد، ديگر فربه شده اند واگر ازين كشوربدبخت دو باره به خارج بروند، به اصطلاح « كار خود را جور كرده اند»
امريكا به دنبال فساد سالاران
علايمي وجود داردكه امريكا به حيث بزرگترين كشور كمك دهنده به افغانستان، سرانجام نتيجه گرفته است كه اعتبار وحيثيت جامعه جهاني درافغانستان به وسيله همين كساني برباد رفته است كه در ركاب خود آنان دوشادوش به افغانستان بازگشتند و ميدان را شغالي يافتند. اين طور به نظر مي رسد كه نهاد هاي قضايي وزارت عدليه امريكا نسبت به فعاليت موثر و مثبت اداره هاي بازپرسي حكومت افغانستان نا اميد شده اند و درصدد يافتن راه هاي برون رفت ازين گرداب خطرناك اند. مشخصه دوره كنوني ظاهرا اين است كه آنان قصد دارند تا مهره هاي درشت فساد سالاري را درافغانستان به دام اندازند. پرونده فساد سالاران درحال شكل گرفتن است. اين روند از چندي به اين سو آغاز شده است اما فساد سالاران به اشتباه فكر مي كنند درنهايت امر با استفاده از پاسپورت هاي خارجي ازمعركه نجات پيدا مي كنند.آناني كه پول هاي كمك شده از سوي جامعه جهاني را برخلاف قانون اساسي وقوانين بين المللي به جيب زده اند، درفهرست سياه تعقيب و تحقيق اداره هاي قضايي بين المللي شامل اند و هيچ راهي ندارند جز اين كه چنگال هاي تيزخويش را از بدنه مردم جدا كنند و خود شان را دراختيار عدالت قرار دهند. اين چيزي است كه هم مقامات ارشد حكومتي مي دانند و هم مورد توجه سياست مداراني است كه تماس هاي تنگاتنگي با جامعه بين المللي دارند. پول هاي حيف وميل شده به وسيله لشكر فساد سالاري درافغانستان، محصول پرداخت ماليات مردمان كشور هاي كمك دهنده است و اين مسأله از زيرذره بين اداره هاي استخباراتي وقضايي كشورهاي جهان پنهان نمانده است.
شكست خورده گان در رؤياي انتخابات
درحالي كه وضع اقتصادي واجتماعي روز تا روز وخيم تر مي شود،‌ فساد سالاران و مهره هاي شكست خورده درامور بازسازي، ارايه خدمات اداري و امنيتي كه درطي هفت سال اخير، مشت شان باز شده است،‌ غرق در رؤياي كاذب داشتن چانس بهتر درانتخابات بعدي، دراتاق هاي گرم و امكانات باد آورده خواب هايي خوش مي بينند و گاهي يك بار ملاقات با برك اوباما يا تماس تلفني با او را در رسيدن به رؤياهاي خويش يك غنيمت خداوندي مي دانند. اين ذوات ازاوضاع و نگرش تغييريافته امريكا وجامعه جهاني بي خبر اند و از بستر خواب برنخواسته اند. مدعيان قدرت واصحاب فساد ( شامل تمامي عرصه ها) درين سال ها عادت كرده اند كه هرچه از اوضاع بي خبر باشند، به نفع شان است و مقرري «پيداگري» ماهيانه بدون كدام موانعي به حساب شان واريز مي شودو كار دنيا و عقبي بر وفق مراد شان است. آقايان! اين طورنيست.
مردم از شما بيزار شده اند. مردم نان وكار وشغل آبرومند مي خواهند. مردم حتي درآمد نيم بند شان را از بركت شما از دست داده اند. تصدي ها و كارگاه هاي دولتي به طور قانوني چور شده اند وحتي فابريكه هوخست ( توليد ادويه) سي ميليون دالر فروخته شده اما يك دالر به حساب مردم ودولت داده نشده است. حال آن كه سهم دار آلماني شركت هوخست همين كارخانه را درزمان طالبان به قيمت صرفا يك دالر بالاي دولت افغانستان به فروش رسانيده بود!
شاهكاري هاي متخصصان و شايسته سالاران به حدي است كه درگرفتن لقمه ازدهان مردم مسابقه مي دهند و صاف وساده واردات موادمصرفي مردم غريب را انحصار كرده اند و هيچ كسي براي شان نمي تواند امرونهي كند كه نرخ نفت وگاز را كم كنيد. هيچ كسي آنان را ممنوع الخروج اعلام نمي كند. زيرا آناني كه بايدچنين كاري كنند،‌ خود درين معركه درگيراند. آن ها آزادند و آزادي را درافغانستان اين طور تعبير كرده اند كه درقاپيدن دارايي ها مردم و حذف آنان از حوزه هاي اقتصادي و حق خواهي آزادي كامل وجود دارد. مردم حالا آگاه اند كه لشكر فساد چه گونه عملي مي كند. اين شوخي نيست. جامعه جهاني رد پاي شبكه هاي عمده را تشخيص داده است. همه به اين نتيجه رسيده اند كه تروريزم اصلي درداخل دولت افغانستان است كه براي تروريزم جهاني خوراك وانگيزه درست مي كند. گزارش ملل متحد مي گويد كه درزمستان پيش رو، بيش از نو ميليون نفر درخطر قحطي قراردارند. اين همه ازخيرات سرتيم شايسته سالار حكومت است. درشهر نزديك به پنج ميليوني كابل ( پايتخت قدرت، شعار، هنگامه و مبالغه) برق نيست و مردم دربدترين حالت ممكن به سر مي برند. مردم درمحلات به كمك ناچيز برنامه همبسته گي ملي صاحب برق مي شوند اما هفت سال تمام سپري شده است و ظرفيت انرژي برق در پايتخت نسبت به گذشته نزول كرده است. اين شهر به شهر ارواح و اشباح بدل شده است اما مقامات لاف مي زنند و از رؤساي جمهور امريكا و ديگر كشور ها بدون هيچ نگرانيي دركابل پذيرايي مي كنند!
مردم نگاه مي كنند كه درپس هر اقدام مشكوك شهرداري و ساير اداره ها، يك گروه فساد سالار و دسيسه كاران كمين كرده اند. مردم سوال مي كنند كه اين چه حكمتي است كه درشروع هر زمستان، جوي كني و حفره زني هاي عميق درحاشيه پر رفت و آمد شهر بي جاده و سرك كابل آغاز مي شود و انبار هاي گل وخاك كنار جاده هاي كم عرض كوت مي شوند و ريزش باران اين همه انبارهاي عظيم را به گل ولاي تبديل كرده و زندگي را بالاي شهروندان تلخ مي كنند؟ مردم نگاه مي كنندكه نان وآب وانر‍ژي ابتدايي شان درگرو كساني قرار دارد كه اينك كشور را تا مرحله يك شورش وسقوط جديد نزديك كرده اند.
اين است برآيند واقعي كار حكومت داراني كه از هيچ چيز ترس ندارند.
سوال اين است: وضع به كجا مي انجامد؟


پيش لرزه بحران در شمال

به مصداق اين گفته که دو  پادشاه دريک اقليم نگنجند، امريکا و حکومت افغانستان براي آن که شمال را به نحو دلخواه خويش در دست داشته باشند، ايجاب مي کند که از دوستم و آقاي نور، يکي را انتخاب کنند.

بيست ودوم دلو
1386
جنگ فرسايشي ميان فرماندهان شمال که بعد از سرنگوني طالبان خصوصا در محور ولايت بلخ شعله ور گشته بود، در نتيجه فشار نيروهاي بين المللي پايان گرفت. با وجود آن که دشمني ها ريشه کن نشده اند اما از آن زمان ثبات نسبي در آن منطقه حکمفرما شده است. ظاهرا نيروهاي غربي ، با کنار زدن خاموش ژنرال دوستم از صحنه قدرت نمايي درشمال، فرمانده عطا محمد ( رقيب او را ) به حيث نظامي همکار خويش ترجيح دادند. درآن زمان که فرماندهان و سياست مداران جميعت اسلامي که آقاي عطا عضو برجسته آن حساب مي شود، در دولت مرکزي نقش تعيين کننده داشتند، طبيعي مي نمود که اين معامله به نفع آقاي عطا محمد نور خاتمه يابد. رخنه عوامل حکومتي به همياري نيروهاي خارجي به هدف ايجاد شکاف در بدنه قدرت نظامي و تشکيلاتي دوستم ( از جمله جلب توجه برخي فرماندهان تحت حاکميت وي) گام بعديي بود که تا اندازه يي نقش و تهديد احتمالي جنرال دوستم در شمال برضد حکومت حامد کرزي و نيروهاي خارجي را تضعيف کرد. اين يک عمليه حساب شده و تدريجي بود که مارشال فهيم فرمانده نيروهاي مقاومت ضد طالبان را که بر کرسي وزارت دفاع و معاونت رياست جمهوري تکيه زده بود، نيز هدف قرار داد.
خروج ژنرال دوستم و مارشال فهيم از رده قدرت نظامي و حکومتي، ( هرچند به طور نسبي ) نخستين آزمايش موفقانه پروژه پاکستان به همکاري حلقات سکولار داخلي ودپلوماسي غرب در افغانستان بود.اين دپلوماسي آن طوري که انتظار مي رفت با چالش هاي خطرناکي مقابل شود، تقريبا به آساني و ارزان تحقق پذيرفت. گمان مي رفت که سياست غربي ها پس از حذف شکلي  مهره هاي درشت نسل نظاميان وابسته به گروه هاي ضد طالبان از صحنه قدرت، منعطف تر شود؛ اما واقعيت هاي بعدي هم نشان داد که در محاسبات حکومت افغانستان و غرب، انهدام قطعي و کيفي زيرساخت هاي نفوذ اجتماعي و نظامي شمار محدودي از فرماندهان در دستور کار بوده است. در مرحله بعدي صحنه آرايي ها جديدي مورد توجه قرار گرفت که بر بنياد آن، ترجيح داده شد که شماري از فرماندهان و چهره هاي دست دوم گروه هاي مجاهدين آرام آرام بالا کشيده شوند تا به عنوان بازو هاي وفادار به حاکميتي نو ظهور تحت رهبري حامد کرزي و اجنداي اعلام ناشده غربي ها، دم و دستگاهي به وجود آورند. از سوي ديگر، فرماندهان طالبان به اضافه يک دسته از ستيزه گران نسل جديد آن گروه، بر حوزه جنوب و شرق افغانستان حاکميت شان را قايم کردند. در نگاه برخي از مردم، اين سياست به عنوان نوعي بازي دو گانه در افغانستان تلقي گرديد که پيامد آن بالطبع، بي اعتمادي فرماندهان محذوف نسبت به نيات حکومت بود. 
اين نظريه قابل توجه است که شکستن قدرت دوستم در شمال احتمالا با تصاميم حکومت کرزي و تيره گي روابط ميان ازبکستان( حامي سنتي دوستم )  وامريکا بي ارتباط نبوده است. روي گرداني کرزي از دوستم محصول يک رشته فشار هاي حلقات قومي بوده است که به دليل جنگ ها و "بي رحمي " هاي  دوستم بر ضد جنگاوران پشتون تبار در جنوب، درزمان حاکميت دکتر نجيب الله به شدت ناراضي اند. اين درحالي است که آقاي کرزي در اوايل تشکيل حکومت مؤقت خطاب به ژنرال دوستم، از وي به عنوان فرمانده شجاع و فداکار ياد کرد و گفت:
مردم جنوب ترا به نام دوستم نمي شناسند بلکه ترا به ديده رستم زمان نگاه مي کنند!
 رئيس جمهور درآن زمان، کاملا به اين مسأله وقوف داشت که عکس قضيه را در حضور دوستم بر زبان رانده است. آسيب پذيري دوستم به عنوان يک کمونيست سابق، خلايي را ايجاد کرد که بعد ازمدتي به وسيله فرمانده عطا محمد نور جبران گرديد. اجماع نظر ميان دولت مرکزي و امريکا در مورد اتخاذ موضع مشترک در برابر دوستم، شرايطي را مساعد ساخت که بر اساس آن، عطامحمد نور فرمانده جميعت اسلامي و دشمن ديرين دوستم، در محور توجه امريکا و حکومت کرزي قرار گيرد. بدين ترتيب، دامنه نفوذ جنرالي که از پانزده سال به اين سو به حيث يک قدرت " پادشاه ساز" و عامل تغيير در افغانستان معروف گشته بود، تا آن اندازه محدود گشت که شماري از نزديکان او را به اين فکر انداخت که خود را به حيث بديل رهبري ترک تباران در افغانستان مطرح کنند. گفته مي شود ( وآن طوري که نزديکان دوستم ادعا مي کنند )، حلقات حکومتي درين کارزار به طور زير زميني نقش داشته اند. فرمانده احمد خان و اکبر باي مصاحبان ديروزي دوستم از جمله همين مدعيان شناخته شده اند. کشيده گي ميان دوستم و احمد خان نتوانست معادله قدرت در شمال را مطابق انتظارات حکومت دگرگون کند اما اکبر باي به حيث بديل سرکش و تسليم ناپذير، هرگز از ميدان مبارزه با دوستم بيرون نرفت.
دولت درمبارزه خاموش ميان اکبر باي و دوستم ظاهراَ سعي کرد تا از حيطه نقش نظارتي گامي فراتر نگذارد اما در معامله و چانه زني دولت با دوستم، اکبر باي به حيث يک مهره درشت منطقه اي در محاسبات حکومت مطرح بوده است. در يک مدت، نزديکي مقطعي دوستم با حکومت ( حداقل در مذاکرات پشت پرده) موقعيت اکبر باي را تقريبا به صفر نزديک کرد و حتي حکومت به منظور جلب رضايت دوستم، اکبرباي را روانه زندان کرد و کليه سلاح هاي او را کابل و ولايات شمال ضبط کرد. حوادث بعدي ثابت کردند که دوستم صيد قانع وفروتني نيست که خود را دربرابر امتيازات ناچيز به حراج بگذارد. ايجاد فاصله و سهم خواهي بيشتر دوستم به هدف مشارکت با تيم حکومت، ملاحظات و تصميم گيري هاي محتاطانه و جديدي را در داخل حکومت به وجود مي آورد. از يک منظر، حکومت درمشوره با حاميان خارجي، تا کنون سعي داشته است تا نگذارد که دوستم مانند گذشته به هيولاي قدرت مبدل شود و از سوي ديگر نبايد اجازه داده شود که دوستم به ورطه اضمحلال نزديک شود که در آن صورت، خود را مجاز بداند که به هر اقدام خرابکارانه دست بزند.
بعد از حمله اخير نفرات ژنرال دوستم شب چهارده هم ماه دلو( آن طوري ادعا مي شود) به محل اقامت اکبرباي درکابل و پيش رفتن تا يک قدمي درگيري کامل با پليس حکومتي، وضعيت ويژه يي در روابط دوستم با حکومت پيش آمده است که بدون شک، حل اختلافات و بي اعتمادي را در کوتاه مدت دشوار ساخته است. علي الخصوص، اين نکته قابل توجه است که دوستم زماني با اين گونه چالش ها روبه رو گشته است که وي عضو برجسته حرکت مخالفان در"جبهه ملي" به شمار مي رود. موضع گيري تهديد آميز مارشال فهيم و ساير حلقات شامل در جبهه ملي به طرفداري از دوستم در برابر حمله احتمالي نيروهاي حکومتي به هدف بازداشت وي، بر تصميم حکومت تأثير دردناک و ناخواسته يي بر جا گذاشت. نيروهاي فشار از جوانب ديگري نيز به سرعت وارد عمل شدند. تماس تلفني دکتر زلمي خليل زاد نماينده امريکا در سازمان ملل متحد با دوستم به منظور جلوگيري از گسترش بيشتر کشمکش ها، آب سردي بود که بر آتش فروريختانده شد. سفير امريکا بلافاصله با دوستم در کابل ديدار کرد و موضع رسمي امريکا را در باره شيوع احتمالي درگيري ميان حکومت و نيروهاي دوستم در کابل وساير ولايات تشريح کرد و از دوستم خواست که عمل متقابل و انتقامي عليه رقباي وي در کابل و کشانيدن دامنه آن به شمال، با منافع امريکا ومصالح افغانستان در تضاد است و مي تواند بر روند مبارزه با تروريزم درين کشور تأثير بازدارنده يي بر جا بگذارد.اما آن چه که معادله نفوذ و مبارزه بر سر  قدرت ميان حکومت و جبهه ملي را در ولايات شمال آرايش تازه بخشيده است، وارد شدن ناگهاني عطا محمد نور والي بلخ در رويارويي دوستم با حکومت است.
واکنش سريع آقاي نور در مورد اغتشاش احتمالي در شمال از سوي نيروهاي جنبش ملي به نظر برخي آگاهان نوعي فرصت طلبي و بازي سياسي تلقي شده است. دوستم بر ضد آقاي نور سخنان مبارزه جويانه يي مطرح نکرده بود. پيشينه خصومت ها ميان آقاي نور و ژنرال دوستم ، انصافا اين نکته را توجيه مي کند که آقاي نور به موقع سعي کرد تا از بحران پيش آمده، به نفع خويش و به هدف انزواي دشمن ديرين خويش، بهره برداري سياسي کند. مناسبات ميان دوستم – عطا – اکبرباي رنگ يک منازعه ذات البيني و لاعلاج را به خود گرفته است. به مصداق اين گفته که دو  پادشاه دريک اقليم نگنجند، امريکا و حکومت افغانستان براي آن که شمال را به نحو دلخواه خويش در دست داشته باشند، ايجاب مي کند که از دوستم و آقاي نور، يکي را انتخاب کنند. به نظر مي رسد که حکومت و نيروهاي غربي از آقاي نور حمايت مي کنند. تفاوت موقعيت ژنرال دوستم با گذشته آن است که جبهه ملي را در عقب خود دارد واين چيزيست که با توجه به اوضاع متغيير معامله هاي سياسي در افغانستان مانع از آن مي شود که فرصت هاي پيش آمده براي آقاي نور، اين چنين آسان و بدون درد سر، به خواب هاي طلايي بدل شوند. برخي فکر مي کنند که در عقب  موضع گيري سريع و نسبتا احساساتي آقاي نوردر باره تهديد هاي کلي هواداران ژنرال دوستم که گفته بودند، حمله بالاي دوستم شمال را به آشوب خواهد کشانيد، تماس مخابراتي  دکتر خليل زاد وسفارش مصرانه رئيس جمهور کرزي قرار داشته است. دوسال پيش آقاي نور در گفت وگوي ويژه تلويزيوني که در مزار شريف با وي داشتم، تهديد کرده بود که اگر حلقاتي درداخل حکومت کابل سعي در منزوي کردن وي داشته باشند، با اتکا به پشتيباني مردم دست به مقاومت خواهد زد. وي حتي از دسيسه يي پرده برداشت که ممکن است برخي حلقات حکومتي او را از مسند قدرت در شمال به زير آورند. اين بار چه اتفاقي افتاد که آقاي نور به طرفداري از حکومت کابل، مناقشه ژنرال دوستم با حکومت را "محکوم " کرد وبراي رقيب منطقه اي خود هشدار داد که هرگز اجازه نخواهد داد تا نيروهايي که به قول وي خيال "تجزيه" افغانستان را در سر مي پرورانند، به اهداف شان برسند. عنوان کردن اتهام "تجزيه"طلبي از سوي آقاي نور به آدرس ژنرال دوستم، ظاهراَ به مضمون بحران تازه ارتباطي ندارد. دوستم درماجراي حمله به خانه اکبرباي در کابل و محاصره خانه اش از سوي پليس، هيچ اشاره يي به موضوع تجزيه طلبي نداشته و درگذشته نيز از زبان وي درين باره نکته واضحي شنيده نشده است. گذشته ازين، برخي سوال مي کنند که آقاي نور که تنها مسئوليت ولايت بلخ را بر عهده دارد، روي چه محاسبه يي به نماينده گي از شش يا هفت ولايت شمال افغانستان برخاسته است؟
گفته مي شود که آقاي نور اخيرا بنا به دعوت مقامات امريکا به واشنگتن سفر کرد. روشن نيست که موضوع مذاکره محرمانه آقاي نور با مقامات امريکايي دقيقا چه بوده است اما تصميم واشنگتن براي دعوت از يک والي ولايت درافغانستان در قدم اول نشان دهنده حسن نيت و توجه آن کشور نسبت به مهمان خود مي تواند تلقي شود. اما سفر يک والي به امريکا مسلما فراتر از سياحت هاي عادي است و با اهداف ويژه و اعلام ناشده امريکا در شمال رابطه دارد. با اين حال، تجربه ثابت کرده است که تکيه بر تشريفات دپلوماتيک امريکا درحمايت مقطعي از اين يا آن نظامي يا فرد سياسي، عاقبتي ناگوار در پي داشته است. امريکا پيش ازين سياست مشابهي را در برابر ساير فرماندهان و سياست کاران جنبش مقاومت ضد طالبان که مناصب مهمي در حکومت براي شان داده شده بود، در پيش گرفت اما منطق حوادث بعدي کار خودش را کرد. گفته مي شود که يکي از دلايل  واکنش سريع آقاي نورنسبت به کشمکش حکومت و ژنرال دوستم ، سرمايه گذاري اقتصادي آقاي نور در بندرگاه هاي شمال و معادن نفت و گاز شمال است که هم اکنون او را در زنجيره اقتصادي شماري از سرمايه گذران کلان شامل ساخته است.  ممکن است اين مسأله شرايطي را سبب شود تا مرحله تازه اي از مبارزه طلبي ميان دوستم و عطا محمد نور در شمال آغاز شود. موضع گيري غافلگيرانه آقاي نور و فرستادن پيام تهديد و اتهام عنواني دوستم، در کوتاه زمان برگ برنده را به دست آقاي نور خواهد داد. مع الوصف نتايج آن در بازي هاي آتي، پيش روي هاي بعدي وي را ضمانت نخواهد کرد.
باور برخي ناظران چنين است که موقعيت آقاي نور در شمال ازچندين جهت آسيب پذير است. بقاياي بزرگ طالبان و حزب اسلامي در بلخ، بغلان، کندز وبادغيس و حتي بدخشان نخورده باقي مانده اند. هواداران دوستم درين مناطق به اضافه محور اصلي جوزجان فعال اند و افزون بر آن نفوذ روز افزون حزب وحدت اسلامي در داخل مزار شريف و حضور نيرو هاي ناراضي وابسته به جبهه ملي در تمامي مناطق شمال هريک جزيره هاي زنده چالش و تهديد اند که هرگاه وضع تغيير کند، در دفاع از آقاي نور جان فشاني نخواهند کرد. دفاع از هر نوع رفتار خوب يا بد حکومت ضعيف کابل که سر تا پا در فساد و بي عدالتي غرق است ودر تمامي عرصه ها شکست خورده و از سوي جوامع غربي و مردم افغانستان آماج انتقاد قرار گرفته است، براي ابقاي تسلط آقاي نور در شمال و فربهي سياسي وي ضمانت چنداني به حساب نمي آيد. شايد آقاي نور قبل از همه زمان و فرصت لازم را تا اندازه يي از دست داده است. همان طوري که مديريت بحران جنوب از توان تيم کرزي و نيروهاي خارجي بيرون شده است، رام کردن و راندن آسان توسن حوادث در شمال نيز کار دشواري خواهد بود.
  

پروژه آتش افروزي در شمال

هيچ گاه مشاهده نشده است که در فلسطين چه در غزه و چه در منطقه نوار غربي، دوازه مرد مسلح بالاي يک کودک دختر تجاوز جنسي کنند. هيچ گاه در فلسطين بالاي کودکان پسر ودختر زير سنين پنج سال تجاوز جنسي نشده است. هيچ گاه در فلسطين يک دختر خورد سال در برابر يک سگ جنگي معاوضه نشده و هم چنان هيچ گاه خانواده هاي فلسطيني تا آن درجه با فاجعه وحشت بار مواجه نشده اند که جگر گوشه هاي شان را به فروش برسانند. اما ما شاهد بوديم که همه اين فجايع بالاي مردم شمال افغانستان تحميل گرديد و مواردي ازين دست، بار ها درآن مناطق اتفاق افتاد؛ اما مردم اين ولايات، هيچ گاه برضد اين همه فجايع و مظالم دست به اعتراض و هشدار نزدند!
         
اين طور به نظر مي رسد که نمايش اعتراضي در ولايات بدخشان، هرات و پروان به بهانه دفاع از داهيه مردم مسلمان غزه در برابر تهاجم اسرائيل، در واقع پروژه فرصت طلبانه و سياسي جديد به هدف ايجاد روحيه ضد امريکايي درشمال افغانستان از سوي حلقات خارجي و داخلي بود که ( حداقل درماه هاي اخير) سعي دارند خود شان را ضد امريکايي مي نمايانند.
اين برنامه در حقيقت همان برنامه قبلي پاکستان و انگليس و ايران در مورد انتقال آتش به شمال افغانستان به منظور کم کردن فشار امريکا بر پاکستان، ايجاد فرصت تازه براي  نشان دادن نا امني روبه توسعه ( براي لغو برگزاري انتخابات) و خطرناک کردن مناطق شمال درامر تغيير مسير اکمالات و تدارکات نيروهاي بين المللي است که با شکست رو به رو شده است. اما اکنون يورش اسرائيل بر مسلمانان غزه فلسطين، فرصتي را سبب شده است تا از احساسات و عقايد مردم، استفاده سياسي کنند.
مديران سياسي خارجي و داخلي که اين برنامه ها را در خاک افغانستان عملي مي کنند، به خوبي آگاه اند که  نتيجه سازماندهي چنين حملات در ولايات جنوب که عملا برضد نيروهاي غربي و حکومت کنوني مي جنگند، کم رنگ و درحد هيچ خواهد بود؛ درعوض، سرمايه گذاري را بالاي مناطقي انجام دادند که درحال حاضر، براي انگليس ها و پاکستاني ها و ايراني ها، داراي اهميت است و توسعه جنگ هاي ضد امريکايي درشمال، استراتيژي جديد امريکا به مقصد تشديد فشار بر پاکستان و انگليس و توقف دادن ايران درحوزه افغانستان را با مزاحمت هايي رو به رو مي کند و موازي با آن، روند ايجاد تغيير رهبري سياسي درافغانستان را نيز، با اما و اگر ها و کارشکني ها مواجه مي سازد؛ چيزي که درحال حاضر، اين سه کشورخواهان آنند.
هم آهنگي برخي چهره هاي سياسي درداخل با اين  پروسه، صرفا براي بقاي قدرت صورت مي گيرد؛ وگرنه همه مي دانند که مردم افغانستان، چه درشمال و چه درجنوب يا درغرب وشرق، تظاهرات اعتراضي و هشدار دهنده را به شيوه اي که سه روز پيش در سه ولايت بدخشان، هرات وپروان به مشاهده رسيد، هيچ گاه  تجربه نکرده و انگيزه اي طبيعي براي اين کار وجود نداشته است. اساسا گرد آوري هزاران تن از مردم در شمال که با انواع مصايب، از قبيل گرسنه گي، فقر و خشک سالي، ظلم و ستم حکام محلي، نا اميدي و فساد وحشت ناک اداري دست و پنجه نرم مي کنند، مي تواند ثمره مصارف گزاف پول و سازماندهي در سطح بالا با استفاده از امکانات بي حد و حصر داخلي وخارجي باشد. اگر بنا باشد که مردم افغانستان چه درشمال وجنوب يا جاهاي ديگر، به خشم وخروش بيافتند، چه گونه ممکن است به جاي آن که براي رهايي از ستم، ظلم، خودسري، قانون شکني، و عدم دريافت کمک هاي غذايي و نجات از مرگ و گرسنه گي دست به اعتراض و اخطار بزنند، براي دادخواهي از مردم غزه خواهان جهاد و قرباني شوند؟
مگر خود اين مردم از چه لحاظي نسبت به مردم فلسطين برتري دارند؟ خود اين مردم مسکين داراي چه مزايا، امکانات و موقعيت مناسب انساني اند تا آن را براي مردم غزه نيز آرزو کنند؟ مردم افغانستان از حيث مصايب مرگبار تجاوز، کشتار، اهانت، فقر و ناداري و مردن براي يک لقمه نان، به مراتب نسبت به مردم غزه در سطح بدتر و پائين تر قرار دارند. هيچ گاه مشاهده نشده است که در فلسطين چه در غزه و چه در منطقه نوار غربي، دوازه مرد مسلح بالاي يک کودک دختر تجاوز جنسي کنند. هيچ گاه در فلسطين بالاي کودکان پسر ودختر زير سنين پنج سال تجاوز جنسي نشده است. هيچ گاه در فلسطين يک دختر خورد سال در برابر يک سگ جنگي معاوضه نشده و هم چنان هيچ گاه خانواده هاي فلسطيني تا آن درجه با فاجعه وحشت بار مواجه نشده اند که جگر گوشه هاي شان را به فروش برسانند. اما ما شاهد بوديم که همه اين فجايع بالاي مردم شمال افغانستان تحميل گرديد و مواردي ازين دست، بار ها درآن مناطق اتفاق افتاد؛ اما مردم اين ولايات، هيچ گاه برضد اين همه فجايع و مظالم دست به اعتراض و هشدار نزدند!
پس اين چه حکمتي است که مردم براي حقوق، حيثيت و ارزش اي انساني خود شان سکوت مي کنند، ولي براي دفاع از مردم غزه مثل دريايي به حرکت در مي آيند؟
چرا همين مردم در زمان تهاجم وحشت ناک ارتش اسرائيل بالاي نيروهاي حزب الله لبنان در دوسال پيش که به انهدام زيرساخت هاي ملي آن کشور انجاميد و دست کم هزار تن را به کام مرگ فرستاد، هيچ از جا تکاني نخوردند و حتي هيچ رهبر محلي و حکومتي، نسبت به حزب الله لبنان، کمترين همدردي خويش را ابراز نکرد؟ تلفات مردم مسلمان لبنان سه برابر تلفات مردم غزه بودو گستره تخريبات تأسيسات مهم و کليدي آن کشور نيز، بيش از حد تصور بود. مگر خون مردم مسلمان لبنان از خون مسلمانان غزه تفاوتي داشت؟ مگر آنان مسلمان نبودند وهمين اسرائيل متجاوز در صحنه حضور نداشت؟
اين همه چه گونه ممکن است يک امر طبيعي تلقي شود؟
تحليل صاف و ساده اين وضع آن است که نيروهايي از خارج به کمک حلقات داخلي مي خواهند نوعي بدبيني، منفي گرايي و خشونت ساخته گي را به بهانه هاي مختلف در شمال افغانستان دامن بزنند تا از يک سو، شمال را به ميدان جنگ بدل کنند، از سوي ديگر، شمال و جنوب و غرب وشرق را به نفع استراتيژي انگليس و پاکستان به جنگ بکشانند. هدف ديگر اين تحرکات آن است که 
نيروهاي آلماني را در يک موقعيت دشوار قرار دهند.

سوال اين است:
اگر اين فرضيه درست باشد که ظرف ماه هاي آينده ميان ارتش امريکا وانگليس بر سر کنترول جنوب، به خصوص ولايت هلمند، رويارويي جدي وعلني صورت خواهد گرفت و انگليس ها در هلمند به مضيقه بيافتند، آيا انتقال آتش به شمال افغانستان نوعي تلاش براي يافتن جاي پا به نيروهاي انگليس نيست و آيا اين درامه سازي ها در واقع زمينه را براي انتقال اين نيروها به مرز هاي آسياي ميانه مساعد نخواهد کرد؟


مثلت بحران درهرات
درهرات سه  گروه اصلي رقيب وجود دارد:
اول: وفادار به اسماعيل خان والي سابق هرات
دوم: گروه وفادار به مولوي خداداد روحاني سني
سوم: افراد مسلح مخالف حكومت به رهبري غلام يحيي درشهرك پشتون زرغون

دسته هاي مخالفان مسلح در منطقه سياووشان در نزديكي ميدان هوايي به رهبري غلام يحيي اكبري مشهور به يحيي سياووشان و دسته هاي پراكنده طالبان دركشك كهنه ( درنزديكي مرز با تركمنستان) وبقاياي طالبان درمنطقه زيركوه شيندند. در شيندند ميدان هوايي بزرگي وجود دارد كه اكنون نيروهاي امريكايي درآن مستقر اند و پيوسته توسعه مي يابد.
افراد وفادار به اسماعيل خان درتمامي سطوح دولتي وبافت اجتماعي هرات حضور دارند؛ هرچند مانند گذشته اداره امور را به طور يك جانبه دراختيار ندارند، از لحاظ ذهني، مخالف روند جاري اند. تا حال هيچ نشانه اي واضحي وجود ندارد كه آنان به اقدام مسلحانه و يا عمليات مخالفانه اي بر ضد حكومت و ساير گروه هاي درون هرات دست زده باشند. اما اين طور فهميده مي شود كه ده ها هزار ميل اسلحه عمدتا سبك دراختيار «مجاهدين اسماعيل خان» قرار دارد كه اين وزنه اجتماعي و نظامي  از نظر هيچ كسي پوشيده نيست و آنان دربستر طبيعي خود( هرات) همچنان به حيث يك نيروي ناظرفعال اند. اين افراد با نفرات  مولوي خداداد ميانه خوبي ندارند و در تمامي موارد آنان را به چشم رقيب نگاه مي كنند. برخي منابع گفتند كه درزمان جنگ هاي ميان گروهي درهرات درسال 1384 ( درجريان درگيري ميان نيروهاي اسماعيل خان و نائب زاده فرمانده متمرد برضد اسماعيل خان) خانه مولوي خداداد را كه فكر مي شد با مخالفان اسماعيل خان همدست بودند،‌ آ‌تش زدند و بسياري از نزديكان و افراد وفادار به او را كشته و يا بازداشت كردند. ساختار نوع جهادي به رهبري اسماعيل خان با والي هرات نيز روابط حسنه ندارند و از هر وسيله اي براي انزوا و تضعيف والي ( سيدحسين انوري ) استفاده مي كنند. علت كمرنگ بودن تحرك طرفداران اسماعيل خان درهرات اين است كه آقاي اسماعيل هنوز در كابينه حكومت كرسي وزارت انر‍ژي وآب را دراختيار دارد و هنوز هم حداقل در سطح رسمي، درموقعيت بالاتر از مولوي خداداد و سيدحسين انوري قرار دارد. نفرات اسماعيل با رضايت تماشاگر افتضاح امنيتي درهرات اند كه درماه هاي اخير اوج گرفته است. آنان با مباهات، دوران پررونق بازسازي و آباداني هرات و امنيت كامل را كه درزمان ولايت اسماعيل خان درهرات برقرار بود،‌ به رخ رقباي شان مي كشند و از ته دل با حكومت و حلقاتي كه درامور هرات به طور زيان باري مداخله مي كنند،‌ مخالفت دارند. اين افراد درپي فرصت اند تا رقباي حكومتي شان بيشتر ازين زير چرخ حوادث نا امني،‌ فساد، آدم ربايي و بي نظمي از پا درآيند. آنان مي دانند كه آبادي و خدمات رفاهي كه درهرات وجود دارد،‌ همه اش محصول دوران ولايت اسماعيل خان است؛ اما هرات امروز با هرات دوره اسماعيل خان بسيار تفاوت دارد. اكنون اين ولايت مهم افغانستان از حيث اقتصاد،‌ امنيت وبازسازي دروضع اسفباري قرار گرفته است كه از نظر طرفداران اسماعيل،‌ مسئوليت آن به دوش حكومت،‌ والي كنوني و نفرات مولوي خداداد است كه براي اثبات ضديت شان با اسماعيل خان، از حكومت مركزي دستور مي گيرند و دركنار سيدحسين انوري مي ايستند. درحالي كه فساد مالي و بدنظمي اداري مانند بيماري واگيردرحال گسترش است،‌ اين افراد دنبال يك «شخصيت هراتي» اند تا به قول خود شان،‌ هرات را دو باره روي پا كند. اما اين كه از اسماعيل خان درحال حاضر به حيث يك «شخصيت هراتي» ناجي نام برده نمي شود،‌ نيز مايه دقت است. اسماعيل خان از وضع موجود خيلي رضايت مندانه بهره برداري مي كند و ذخاير اعتباري و سياسي خودش را به زمان تحولات بعدي و انتخابات پيش رو پس انداز مي كند. اين طور فهميده مي شود كه وي حالا حاضر نيست براي سامان دادن وضع نا به سامان هرات،‌ دو باره به زادگاهش برگردد. او از چند سال به اين سو فهميده است كه راه رسيدن به قدرت كامل و بدون چون وچرا درهرات، از كابل مي گذرد.
مولوي خداداد:
اين شخصيت روحاني مانند مشت بسته اي است كه هروقت بخواهد مشت خود را باز مي كند و اوضاع هرات را به شيوه خودش مديريت مي كند. منابع درهرات گفتند كه رابطه وي با حكومت بسيار حسنه است واز والي حكومتي نيز حمايت مي كند. گزارش هايي هم در باره رابطه وي با گروه طالبان ( حداقل درگذشته) وجود دارد. اضلاع ارتباطي مولوي خداداد به خوبي عمل مي كنند و اززمان بركناري اسماعيل خان به اين سو، توانسته است تشكيلاتي را موازي با قدرت اجتماعي اسماعيل خان ايجاد كند اما درعرصه نظامي، ممكن است درمقايسه با نفرات اسماعيل خان كه چهارچوب هاي «نظم  جهادي» خويش را از حيث نظامي هنوز حفظ كرده اند،‌ دريك پله قرار نگيرد. مولوي خداداد رياست شوراي علماي هرات را برعهده دارد. وي درگذشته رئيس محكمه هرات بود.  گفته مي شود كه درزمان حاكميت دكتر نجيب الله رياست مرافعه آن ولايت را به دوش داشته است. مولوي خداداد در ر‍ژيم هاي مختلف،‌ موقعيت خودش را حفظ كرده است. درزمان قيام تاريخي مردم هرات درسال 1358 او منسوب به حزب اسلامي بود و سپس با حلقات جميعت اسلامي همسويي نشان داد. او به حيث خطيب مسجد جامع هرات گاهي برضد حاكميت كمونيستي صحبت هايي مي كرد اما گفته مي شود كه ماموران حكومت كمونيستي با وي مانند سايرمردم به نام «ضدانقلاب» برخورد نمي كردند. با اين حال مجاهدين تحت رهبري اسماعيل به كمك وي درسال 1371 هرات را تصرف كردند. ولي بنا به اسناد موجود، مولوي خداداد دراوج  حاكميت طالبان به طورآشكارا اعلام كرد:
 روح و روان و جسم وجانم طالب است!
او درخطابه خود،‌ طالبان را «بلبلان باغ محمدي» خواند؛ اما طالبان بعد ها سعي كردند تا نفوذ او را محدود كنند. مولوي خداداد درمقابله با دور دوم ولايت اسماعيل شعار دفاع از مركز را مطرح كرد.
 مدرسه غياثيه درهرات از سوي حلقه مربوط به مولوي خداداد مديريت مي شود كه درحال حاضر صد ها تن از طلبه ها در خود جاي داده است. با گرم تر شدن فضاي انتخابات رياست جمهوري، مولوي  خداداد مي تواند از شخصيت هاي كليدي به شمار برود وشايد به زودي درمقام دفاع از كانديداتوري آقاي كرزي قرار گيرد.
يحيي سياووشان كيست؟
وي از مجاهدان پيشين برضد نيروهاي شوروي و طرفدار اسماعيل خان والي سابق هرات بود. مانور فعاليت هاي وي فعلا در نواحي شهرك پشتون زرغون به مشاهده مي رسد. اسماعيل خان درسال 1384 بعد از اوج گيري اختلافات ميان وي و تيم كرزي بر سر نحوه استفاده از عوايد بنادر تجارتي هرات، به كمك حكومت مركزي و فشار گروه مسلح قوماندان امان الله مشهور به زيركوهي از كرسي ولايت بركنار شد كه بعدا به اثر وساطت دكتر زلمي خليل زاد سفير سابق امريكا دركابل، در كابينه حامدكرزي به وزارت انر‍ژي و آب برگزيده شد. يحيي سياووشان ازجمله هزاران مجاهد اسماعيل بود كه اسلحه از دست شان گرفته شد و همزمان با آن، منبع درآمد و شغل شان را نيز تا اندازه اي زيادي از دست دادند. آقاي سياووشان در سال 2001 شهردار هرات بود وبه تأمين انضباط و برخورد قاطع به متخلفان شهرت دارد. اين شخص خشن كه بيش از پنجاه سال عمر دارد،تصاميم فوري مي گيرد و از نعمت سواد محروم است. گفته مي شود كه درزمان وظيفه درشهرداري، شماري از قصاب هاي شهر را به جرم اضافه ستاتي و تخلف به سختي مجازات كرد. وي سپس رئيس فوائد عامه هرات بود ودرآن جا نيز ( به قول شماري از شهريان هرات)‌ با رشوه گيران و متخلفان با روشي خشن برخورد مي كرد و حتي با مقامات بالاتر از خود درين باره به مشاجره مي پرداخت. يحيي سياووشان بنا به گزارش ها، اكنون صدها نفر از ناراضيان را در زادگاه خود ( ناحيه سياووشان) واقع در شمال غربي ميدان هوايي هرات گرد آورده است و همه آنان با سلاح هاي مختلف مجهز اند؛ اما تا كنون به غير از چند مورد راكت پراكني به سوي دشت هاي مشرف به ميدان هوايي، چند مورد آدم ربايي و يكي دو باره حمله راكتي به دفتر يوناما درهرات، حركت مهم ديگري از وي ديده نشده است. ناحيه اي كه نفرات مسلح يحيي سياووشان درآن مستقر اند با پايگاه مشترك نيروهاي آلماني، اسپانيايي و امريكايي درفرودگاه ملكي هرات فاصله زيادي ندارد. نيروهاي خارجي نيز با وجود آن كه گاه گاه از سمت قرارگاه اقاي سياووشان به سوي محل استقرار اين نيروها، راكت پرتاب مي شود، تا كنون عليه وي كدام اقدام تنبيهي و تصفيه اي انجام نداده اند. شهروندان هرات سوال مي كنند كه چرا نيروهاي خارجي، نسبت به حضور صدها فرد مسلح در نزديكي شان، بي تفاوت اند؟ اما يك منبع آگاه درهرات گفت كه نيروهاي بين المللي واقف اند كه يحيي سياووشان درنتيجه اختلافات داخلي با والي و برخي مامورين حكومتي، بيرق مخالفت بلند كرده و اين مخالفت، به معني مخالفت و يا جنگ با نيروهاي مستقر خارجي درهرات نيست. اين طور معلوم مي شود كه يك نوع متاركه يا تفاهم نا نوشته ميان نيروهاي خارجي و آقاي سياووشان وجود دارد. يك منبع مطلع گفت: شخصي به نام ارباب وكيل ميان يحيي سياووشان و نيروهاي خارجي در رفت و آمد است و روابط دو طرف را به طور سري تنظيم مي كند. تمي راكت زني هاي سياووشان كه ظاهرا ميدان هوايي هرات را هدف مي گيرد، ظاهرا تلفاتي نداشته و حتي سبب تخريب تأسيسات نيز نشده اند. خواسته اصلي آقاي سياووشان اين است كه والي  كنوني هرات ( سيدحسين انوري) بايد از وظيفه اش بركنار شود. وي مدعي است كه سيد حسين انوري والي كنوني هرات،‌حدود پانزده هزار جريب زمين دولتي را براي افراد هزاره ( شيعه يان هزاره نژاد) توزيع كرده است. وي همچنان تاكيد كرده است كه سيد حسين انوري بدون توجه به قانون براي ده هزار تن از هزاره هايي كه تازه از ايران به هرات بازگشته بودند، تذكره تابعيت توزيع كرده است درحالي كه اصلا معلوم نيست كه اين افراد دراصل ساكن كجا اند وتا كنون تثيبت هويت نشده اند. سياووشان درين مورد افزوده است كه مدارك غيرقابل انكاري را نيز در اختيار دارد.  يك تاجر هراتي طرفدار يحيي سياووشان به من گفت:
سياووشان درمناطق خداگذره، كرت، سياووشان، نشين وداشان بي چاغي مسلط است و يحيي سياووشان به ساكنان اين مناطق هشدار داده است كه هيچ كس نبايد به سوي مال كسي نگاه كند. وي يك دزد را قطع كرد و يك لواطت كار را پيش چشم مردم نگاه داشت و يك چوب كلان را در مقعدش فرو برد و او را كشت. همين تاجر حتي ادعا كرد كه بعد از تشديد حوادث آدم ربايي و اختطاف تاجران و سرمايه داران درهرات، آقاي سياووشان در منطقه تحت كنترول خود، شماري از بزرگان محلي را گرد هم آورد و خواستار ايجاد يك محكمه مجازات براي عاملان ربودن سرمايه دار ها شده است! منابع مستقل هم در صحبت با من تاكيد داشتند كه مردم هرات از وضع جاري بسيار ناراضي و خسته اند و شمار زيادي از تاجران به منظور ضمانت زندگي و سرمايه ها و فرصت هاي كاري شان، با آقاي سياووشان در ارتباط اند و حتي ماهيانه براي تقويت و حفظ وي پول مي فرستند.  ظاهرا تاجران به اين نتيجه رسيده اند كه حمايت از سياووشان در واقع نوعي مقابله و زور آزمايي با گروه هاي آدم ربا است كه از حمايت قوي پليس و ديگر مأموران حكومتي برخوردار هستند. به گفته عتيق الله تاجر هراتي كه خود اهل ناحيه سياووشان است، اتحاديه تاجران هرات يك بار تصميم گرفت كه براي برون رفت از مشكل كنوني و پايان دادن به خوف و ترس تاجران، از يحيي سياووشان خواستار كمك شوند تا گروه هاي آدم ربا جرئت اقدام عليه تاجران را نداشته باشند، اما مقامات محلي هرات از جمله شخص والي هرات به اتحاديه تاجران هشدار دادند كه ازين كار جدا خود داري كنند. اين تاجرهراتي گفت: ما مي خواستيم از آقاي سياووشان تقاضا كنيم تا دسته هاي آدم ربا و جنايت كار را در شهر قلع وقمع كند اما حكام محلي اجازه اين كار را ندادند. وي گفت علت اين امر آن است كه درآن صورت ممكن است دولت مركزي به يحيي سياووشان توجه بيشتر كند وآنان موقعيت شان را از دست بدهند. اما منابع روشنفكري درهرات بدين باورند كه سياووشان خود يك جنايت كار حرفه اي است. اين كه شماري از تاجران به علت منافع شخصي شان به نفع وي تبليغات مي كنند، به اين معني نيست كه اقاي سياووشان يك فرد سالم و قابل اعتماد است.گذشته ازين يك منبع نزديك به يحيي سياووشان به من گفت كه آقاي سياووشان سه خواسته مشخص دارد:
يك: مجاهدين بايد درحكومت سهم داده شوند.
دوم: از خانواده و بازماندگان شهدا و معلولان مواظبت شود.
سوم: سيد حسين انوري بايد از كرسي ولايت بركنار شود.
از نظر آنان، حكومت به هيچ يك از خواسته سياووشان جواب مثبت نداده است. وي با اسماعيل خان نيز كم وبيش اختلافاتي داشت و او را متهم به «خودخواهي» مي كرد. وي درزمان اسماعيل خان از وظيفه بركنار شد اما درآن زمان به حيث يك چهره مخالف حكومت، دست به اسلحه نبرد و درشهر زندگي مي كرد. اما وقتي سيدحسين انوري به حيث والي منتصب گشت، سياووشان ياغي شدو اعلام كرد كه سيد حسين هرات را به ايراني ها مي فروشد. سياووشان  به حيث مخالف حكومت كرزي، مخالف والي هرات و ظاهرا مخالف حضور نيروهاي بين المللي درافغانستان به خصوص درهرات قد برافراشته است.ماه گذشته دو واسطه زرهي نيروهاي خارجي به سوي مركز وي پيشروي كردند اما بر اثر مقاومت نفرات يحيي تخريب شدند. تا كنون دو موتر نظامي نوع رنجر را نيز از نظاميان افغان گرفته اند. شخص سياووشان دو موتر لوس سفيد رنگ دراختيار دارد و اوايل امسال يك پسرجوان را اختطاف كرد. يك منبع مطلع درين باره گفت:
وقتي نفرات سياووشان يك جوان ورزشكار را ربودند او را بعد از مدتي با بي رحمي تمام سر بريدند. اين منبع اضافه كرد: جوان ربوده شده ابتدا از تلفن شخص سياووشان به خانواده اش تماس گرفت و اطلاع داد كه وي دراختيار« برادران مجاهد» قرار دارد. درنوبت بعدي، وي به خانواده اش گفت كه بايد براي آزادي وي پول آماده كنند. اما خانواده اين جوان موفق به تهيه صدها هزار دالر نشدند. درتماس سومي، وي به پدرش فقط گفت:
خدا حافظ پدر، مرا مي كشند.
چنان كه به زودي يك چوپان درنزديكي كوه هاي سياووشان جسد سربريده او را كشف كرد. منابعي ( كه از افشاي نام شان خود داري كردند) به من گفتند كه سياووشان هنوز هم چند تن از گروگان ها از جمله سارنوال فريد را دراختيار خود دارد. حضور واقدامات وي، درشهر هرات ترس ووحشت ايجاد كرده است؛ اما شهريان هرات مي گويند كه ترس و رعب از سوي سياووشان يك امر طبيعي است ومردم از حكومت ناراض اند و حتي افزايش اين گونه اقدامات وحشت انگيز را نيز انتظار دارند. سياووشان برخي حالات به يك فرد عصبي و غيرقابل درك مبدل مي شود و به سرعت درباره زندگي و مرگ افراد تصميم مي گيرد. دو سال پيش يك دختر و پسر جوان را كه با هم قصد ازدواج داشته و با هم فرار كرده بودند، به ضرب گلوله كشت و همان جا زيرخاك كرد. گفته مي شود كه وي درزمان جهاد برضد نيروهاي شوروي نيز، شمار زيادي از مردم غيرنظامي را به قتل رسانيده است. حوادث ناشي از فعاليت يحيي سياووشان در مطبوعات محلي منعكس نمي شود و نيروهاي خارجي به اين صحنه ها صرفا نگاه مي كنند.
يك فرد نزديك به سياووشان به نقل از خود سياووشان گفت:
عرب ها،‌پاكستاني ها و ايراني ها گاه گاه به سياووشان پول مي فرستند. شخص سياووشان با صراحت اعلام كرده است كه عرب ها و پاكستاني ها افراد وي را آموزش نظامي مي دهند. گزارش هايي وجود دارد كه وي در مسير قريه كورت شهرك (‌ولسوالي) گذره به سوي منطقه پيرسرخ نقاطي را ماين گذاري كرده است. درحال حاضردر منطقه تگاب،  كاريز سلطان و گاجه شهرك پشتون زرغون به سوي منطقه هفت دربند در رفت و‌آمد است. قرار گزارش ها وي اكنون دو موترسفيد نوع لند كروزر و يك موتر نوع سيمرغ دراختيار دارد.
هركسي كه قصد ديدار با سياووشان را داشته باشد، درابتداي راه تلفن موبايل و اسلحه را از وي مي گيرند وسپس اجازه ورود به قلمرو سياووشان را مي دهند. وي از فرماندهان سابقه جميعت اسلامي به رهبري برهان الدين رباني بوده است. اكنون هيچ كسي نمي داند كه آيا وي هنوز هم با آقاي رباني و يا اسماعيل خان رابطه داردو يا خير؟
يحيي سياووشان كه از وي به نام غلام يحيي اكبري نيز نام برده مي شود،‌ درمصاحبه اي گفته است كه وي از حمايت طالبان و حزب اسلامي برخوردار است و شرط اصلي پايان دادن به مقاومت مسلحانه وي، خروج نيروهاي خارجي و «كفار» از افغانستان است. اما تا كنون هيچ برخورد واضحي ميان وي و نيروهاي خارجي كه درفاصله بسيار كمي از وي قرار دارند،‌ روي نداده است.
جالب اين است كه بنا به گزارش مؤثق، يحيي سياووشان تشكيلات رسمي جديدي را آماده كرده است كه احتمالا در صورت ايجاد تغييرات در ساختار حكومت محلي درهرات، به عنوان جايگزين تشكيلات كنوني از سوي وي طرح شده است.
غلام يحيي سياووشان اعلام كرده است كه هرگاه والي هرات سيدحسين انوري از وظيفه اش سبكدوش شود، وي سلاح هاي خود را به حكومت تحويل خواهد داد. اما به نظر مي رسد كه اين اظهارات قبل از آن كه حقيقي باشد، نوعي مانور برضد حريف است. وي حالا در موقعيتي قرار دارد كه دست چند كشور خارجي و همچنان طالبان و حزب اسلامي به سويش دراز شده و روابط پيچيده اي درين منطقه به وجود آمده است. حضور افراد مسلح سياووشان درهرات در ذات خود نوعي فشار بر نهاد هاي دولتي و ديگر گروه هاي پراكنده مسلح به حساب مي آيد كه معمولا به ايجاد رعب و وحشت و آدم ربايي و تصفيه حساب هاي شخصي درجامعه هرات سرگرم اند به همين سبب شماري از تاجران و سرمايه داران هرات به هدف حفظ جان،‌موقعيت و سرمايه هاي شان از گزند عناصر مضر حكومتي و حلقات ديگر كه به پول و دارايي هاي شان دست دراز مي كنند،‌از سياووشان به طور مخفي حمايت مي كنند و حتي فكر مي شود كه كمك هاي مالي براي وي مي فرستند.




عدالت بشري يا نرادي سياسي؟

آناني كه سرتا پا در امواجي از اهداف شخصي و قومي غوطه ور اند، و جغرافياي هنرملي و مسئوليت وطني شان از محدودهء  تراشيدن صورت، پوشيدن دريشي و به جيب زدن هزاران دالر معاش ماهوار فراتر نمي رود، حداقل اين نكته را دريافته اند كه اگرمتاع هاي وهوي گور دسته جمعي را با تف  دهان خويش گرم نگهدارند ازين طريق شايد بتوانند چماق اتهام بر فرق رقباي خويش بكوبند و حجت بياورند كه بنگريد اي خلايق كه عاملان قتل هاي گروهي همان هايي اند كه ما حديت مذمت ايشان درگوش دوستان خارجي مي خوانيم انگشت به سوي ايشان درازمي كنيم.

   كشف گور دسته جمعي در ناحيهء چمتله در حاشيهء شمالي شهر كابل، برخي گروه هاي درامه پرداز شامل در حكومت را كه در اجراي مسئوليت هاي رسمي خويش از پا افتاده و چشم به راه صدقات سياسي متحدان بين المللي، درپنهان گاه هاي دفاتر خزيده بودند، يك باره به تكان واداشته است. منابعي درسطح داخل و يا  خارج به گوش شان چكانده اند كه موقع مناسبي است تا ترتيبات تبليغاتي را طوري بيارايند كه ازين حادثه براي بي اعتبار كردن رقباي سياسي استفاده اعظمي صورت بگيرد. اين جناح هاي بي ريشه  دربند آن نيستند كه اثبات عكس ادعا هاي برنامه ريزي شدهء آنان درقضيه گورستان چمتله، مي تواند فضاي مصالحه و اعتماد ميان گروه هاي سياسي و غير سياسي را آلوده سازد كه درقدم نخست به نفع كشورنيست ودرگام بعدي، تهاجم رقباي سياسي عليه آنان را دو چندان خواهد كرد.
  آناني كه سرتا پا در امواجي از اهداف شخصي و قومي غوطه ور اند، و جغرافياي هنرملي و مسئوليت وطني شان از محدودهء  تراشيدن صورت، پوشيدن دريشي و به جيب زدن هزاران دالر معاش ماهوار فراتر نمي رود، حداقل اين نكته را دريافته اند كه اگرمتاع هاي وهوي گور دسته جمعي را با تف  دهان خويش گرم نگهدارند ازين طريق شايد بتوانند چماق اتهام بر فرق رقباي خويش بكوبند و حجت بياورند كه بنگريد اي خلايق كه عاملان قتل هاي گروهي همان هايي اند كه ما حديت مذمت ايشان درگوش دوستان خارجي مي خوانيم انگشت به سوي ايشان درازمي كنيم.
 يوناما و برخي گروه هاي چتاق خارجي نيز دست و آستين بر زده و براي چاق كردن پروژه هاي تك قومي سازي درافغانستان به ساحه رفته اند و قيل و قالي كردند كه آخرش همچنان در صندوقچهء ابهام است و قسم شان راست كه در هر حال، قوتي كردند و اين ارابهء درگل نشسته را يك گام به جلو بردند. گورهاي دسته جمعي درگوشه وكنار افغانستان اندك نيستند و تاكنون مأموران ارشد حكومت و نهاد هاي پروژه پرداز خارجي حامي يك حلقهء خاص، هرگز درباب آن سخني نگفته و حفاري نكرده اند. اما اين بار چرا فيل آنان ياد هندوستان كرده  و رسيده گي به پروندهء عاملان گور هاي  جمعي، آن چنان به يك موضوع حياتي روز بدل شده است كه حكومتي ها، پروسهء ارسال استخوان هاي اجساد به خارج را سرعت بخشيده اند كه مثالش را درساير كردار هاي حكومت نديده ايم.
پرسش اين جاست كه استخوان ها به وسيله كي و دقيقاً به كجا ارسال شده است تا قدمت و نوعيت اين كشتار را به اثبات برساند؟ چهار سال پيش يك بال هواپيماي كام اير به شكل مرموزي در ارتفاعات شرق كابل سقوط كرد و براي مردم گفتند كه "جعبه سياه" هواپيما به امريكا فرستاده شده است تا صورت مكالمات ميان پيلوت و برج مراقبت فرودگاه كابل كشف و رونوشت گردد و بدين طريق علت سقوط هواپيما براي مردم عيان شود. اما پس از مدتي نسبتا طولاني، كارشناسان خارجي اعلام كردند كه محتواي مكالمات پيلوت و مأموران برج مراقبت درجعبه سياه موجود نبوده است! از آن پس، خاك فراموشي بر سر اين قضيه ريختانده شد و حيات شيرين يك صد وسه مسافر، صدقهء سر عاملان و دست اندركاران داخل و خارجي گشت.
به نظر مي رسد كه حالا هم، بعيد نيست كه درامه يي به سنگيني آن روز، امروز نيز در دست انجام باشد. اما حقايق قضيه گورستان چمتله به اندازهء سقوط رمز آميز هواپيماي كام اير، دور ازدسترس نيست. هزاران شاهد ساكن درآن منطقه زنده اند كه براي گروه تحقيق، دريافت هاي خويش را برون خواهند داد.  حال اگر ثابت شود كه تاريخ ايجاد اين گورستان به سال هايي برمي گردد كه در يك سو، حزب اسلامي گلبدين، جنبش ملي دوستم و حزب وحدت، ودر سوي ديگر، جميعت اسلامي واتحاد اسلامي در برابر يكديگر سنگرگرفته بودند، حكومت و جامعه جهاني چه كاري انجام خواهند داد؟ هر دوره و هر منطقه تحت نفوذ گروه هاي مسلح، گورهاي دسته جمعي از خود به يادگار گذاشته است. گورهاي دسته جمعي رژيم هاي تحت فرمان شوروي، طالبان دريكاولنگ ، جنرال ملك در دشت ليلي و چاه هاي پرازاجساد دركابل و كشتار گاه ها در قندهار دورهء طالبان كه صدها زنداني درآن جا ها از گرسنه گي مردند، كاملا مشخص و اظهر من الشمس است. همزمان با كشف گور جمعي دربدخشان، تعدادي از اعضاي حكومت شامل تيم كوچك قدرت كه حتي درزنده گي شان بدخشان را نديده بودند واز تركيب گروه هاي سياسي و جنگي آن جا درطي سال هاي جنگ، فقط يك مشت مسموعات در حافظهء خود پس اندازكرده بودند، دست به اجراي نمايشات ناشيانه زدند تا ازين  حادثه، به شيوهء "بزنس" استفاده سياسي كنند اما پس از آن كه حقايق بر خلاف آرزوهاي شان آشكار شد، مثل سايه به گوشهء خاموشي خزيدند و ديگر كسي در باره گورستان بدخشان سخني نگفت و مأموران ملل متحد هم   از تكرار افسانه حقوق بشر صرف نظر كردند.
چرا چنين شد؟
 از آن همه شور و اشتياق و ازين سكوت و گريز، چه نتيجه يي مي توان گرفت؟ نفس همين حمله وگريز، در واقع مستلزم يك تحقيق آسيب شناسانهء سياسي و اجتماعي است. حال بر سبيل چشم روشني چند مهرهء تازه به ميدان آمده و تيم حكومت، درشمال كابل گورجمعي كشف شده است ودهل و نغاره گرفته اند تا ثابت كنند كه بياييد نگاه كنيد كه در مناطق تحت نفوذ حكومت سابق برهان الدين رباني و متحدان شان نيز كشتارگاه هاي وحشتناك كشف شده اند كه بايد شرق و غرب به جنبش درآيند تا برپا كننده گان اين محشر را به سزاي اعمال شان برسانند همان هايي را كه به قول اين مهره ها (  كه درآن سال ها، در عشرت آباد ديارغرب لميده بودند و خوراك اطلاعاتي شان مانند چيف برگرو همبرگر از طريق رسانه هاي ديداري عشرت آباد ها تهيه مي شد)، "جبهه ملي" درست كرده اند، "جنگ سالار" اند و هنوز شبح قدرت آنان خواب وخور را براي آنان حرام كرده است.
آيا اين همه سروصداي ساخته گي واقعا به منظور دفاع از حقوق بشر صورت مي گيرد؟ چرا اين حكومت و حاميان شيفتهء حقوق بشر، سري نمي زنند به مزار شريف ( دردومين اشغال آن شهر از سوي طالبان)، دشت ليلي و يكاولنگ و پوليگون و باغ شيدايي هرات و صدهاي دخمهء ديگر، كه پر اند از اجساد پدران، برادران و فرزندان اين مملكت، تا خلق باور كنند كه اين آقايان و دفتر داران موي سياه و موي زرد، حقوق انسان را پاس مي دارند و داد قربانيان مي ستانند ازستم كاران زمانه؟




مصطفي ظاهر از كاخ تنهايي خارج مي شود

مصطفي ظاهر  ازتجربه مبارزه سياسي و سروكله زدن هاي سي سال اخير، برداشت عميقي ندارد. اما طوري كه تجربه شش سال اخير نشان داده است ، او به حدكافي، آدمي محتاط، موقع شناس و پنهان كاراست. همان طوري كه پدر بزرگش اشتباه سي و پنج سال حكومت هاي پس از خود را در جيب داشت، مصطفي اشتباهات و روش هاي كارساز  دوره پدر بزرگ خود را به ديدهء نقادانه نگاه مي كند.

با درگذشت محمد ظاهر پادشاه پيشين افغانستان، به همان ميزاني كه مصطفي ظاهرنواسه پادشاه  از لحاظ سياسي ( ( نه از حيث وزنه خانداني كه اگر هوا وفضايي مساعد شود، مدعيان اقتدار خانداني از هر گوشه مي رويند) در مسند برتر و موقعيت آزاد ترقرار مي گيرد، تيم حامد كرزي نسبت به گذشته يتيم تر مي شود. شاه سابق اين تدبير را داشت كه در ارتباط به فرازونشيب مثبت و منفي عمدتا  ساخته گي سياسي، گرمي مصلحتي بازار حكومت گران و سرانجام درخصوص روش هاي بالنسبه برجستهء سياسي نواسه اش، خاموشي پيشه كند و در دم پيري، به عنوان سمبول مصالح ملك، كسي را  از خود نرنجاند كه " بابا" را چنين صفتي بايد.
هرچند با رفتن محمد ظاهر، راه براي پيش روي هاي مصطفي ظاهر صاف ترشده است، اما  مصطفي درين برههء زمان، در واقع، ساكن يك كاخ تنهايي و بي صاحب شده است كه در وديوارش فروريخته و از سقف و پنجره هايش  شك و ترديد مي ريزد و خنجر زدن ازعقب و كشمكش هاي تجربه ناشده سياسي و شخصي ، نشانه هاي سنتي آن است.
همان طوري كه حكومت و جامعه افغانستان دوره امتحاني دموكراسي را سپري مي كنند، مصطفي ظاهرنيز ناگزير است به دور از پارتي بازي هاي نوع سلطنتي، براي خود راه ورسم سياسي ايجاد كند. او درين روزها درواقع روي يك مو حركت مي كند. تفاوت موقعيت وي با گذشته اين است كه ديگر پدر بزرگ وي در كاخ حرم سرا حضور ندارد تا به اثر فشار هيأت حاكمه براي او توصيه يي از سر خيروصلاح بفرستد كه چنان كن و چنين نبايد بكني.  يا سخن چيناني چند كه از دور سلطنت زنده مانده واطراف پادشاه سابق  راگرفته بودند، عطف والطاف وي را نسبت به نواسه اش كم رنگ كنند و يا دوستان خارجي به فراخورسود خويش راه حرم سرا در پيش گيرند كه وزنه شاه را بر ترازوي خواسته هاي خويش اضافه كنند و درين ماجرا ها، نقش مصطفي ظاهر به هيچ گيرند و گويا حضوراو را احساس نكرده اند.
هرچند در سال هاي اخير، شماري از چهره هاي محمد زايي كه در جريان سي سال دوري از مردم وتغييرات جامعه افغانستان، خوي وخواص شان با رنگ و لعاب فرهنگ هاي غيرافغاني عجين شده است، به طورجداگانه  و با اهداف سنتي بر گردونهء باريك حزب و تشكيلات كوچك سوار شده اند، اما مصطفي درشت ترين مهره خانداني شاهي است كه طريق سياست برگزيده و با استقلال رأي، انعطاف و تا اندازه بدون ادعا به ميدان آمده است.
رئيس جمهور و تيم "خودي" ديگر مرجعي ندارند تا عرايضي را حضور باباي ملت تقديم كنند تا قامت ناسازاين و آن را به واسطه آن راست كنند. ممكن است پس ازين، فشار هاي دوستان خارجي  ومصلحت سازان داخلي بر مصطفي فزون گردد تا محوري براي همه درست كند و خود را به بازوي اين و آن نچسپاند. گذشته ازين، از نظر طيف خاندان شاهي و ملحقات آن ( از قبيل مرزا بنويس ها، كاردان هاي پير، وحكومت داران سرسپيد ديروز و شماري از قوم گرايان ) مصطفي در وضعي قرار گرفته است كه الزاما بايد بازي انفرادي به كناري نهد و خلعت زعامت به بركند. دوره آماده گي وسازماندهي سياسي طيف خاندان، و سمپات ها فرارسيده و شرايط دشوار و چالش هاي سنگين هم پيش روست.
 تماس هاي كادر هاي جوان خانواده گي، روحانيت رسمي و متنفذين محلي همچنان گرم است. اينان فراموش نكرده اند كه محمدظاهر شاه سابق در زنده گي خويش صرفا با يك كودتا آن هم از سوي سردار داود پسر كاكايش درسال 1352 رو به رو نشد. برأي العين مشاهده كردند كه در دوري ديگر، هواداران كرزي به حمايت مأموران خارجي و ساير جريان هاي سياسي و جهادي، ابتدا دركنفرانس بن عليه موج غالب هواداران شاه در كمال خاموشي كودتا كردند، و به هر طريقي كه بود، جلو شاه پرستان و هواداران آنان را گرفتند، بل، هنگامي كه درلويه جرگه اضطراري در كابل، صف شاه دوستان فشرده گشت و وضعيت خلاف مسير پيش بيني شده بر رجعت به سوي محمد ظاهر شاه مي لغزيد، نبرد خاموش زير سقف لويه جرگه اضطراري درگرفت و با تلاشي متحدانه، و لحاظ پاليسي كشور هاي خارجي ، صف اكثريتي هواخواهان شاه را شكستند تا صدايي به بيرون درز نكند اما مگر مي شود  اين ماجرا ها را از دم چشم مردم ناپديد كرد؟
اگر چه مصطفي خود از چشم كشور هاي خارجي نيفتاده است و همانند يك شخصيت كليدي – احتياطي در مدار توجه آنان قرار دارد. حال اين نكته مهم است كه اختلاف ميان تيم كرزي و طيف خانداني به رهبري مصطفي عميق تر مي شود. آقاي كرزي، در دور زمامداري اش، بي آن كه به چهره هاي جوان وسياست دانان پس ازوي وقعي قايل شود، همين قدر مسئوليت خود دانست كه پاس و حرمت محمدظاهر شاه را به جا آورد و ديگران را از دور قدرت نمايي ها در سطح بالا خارج كند.
تلقين اهل خاندان بي ترديد اين است كه در شرايط امروز، هيچ يك از نيرو هاي سياسي بالاي يكديگر اعتمادي ندارند و ساخت وباخت هاي مقطعي، ميان آن ها، شكننده و متكي به منافع آني وشخصي و يا قومي است. همه گروه هاي رقيب و با ائتلافي، تكيه بر يك يا چند كشور خارجي را در مقدرات خود پذيرفته اند. مصطفي ظاهر درين ميان،  به حيث يك چهره بدون پرونده، بي آزار و بي خطر مي تواند حمايت اقشار مختلف اجتماعي وقومي را به خود جلب كند. چناني كه محمد ظاهر شاه در يك چنين موقعيتي قرار گرفت وچهل سال بدون مزاحمت پادشاهي كرد. او مانند زبان فارسي دري، حلقه وصلي بود ميان كليه اقوام و طيف هاي اجتماعي درافغانستان. درسال هاي اخير ثابت كه دو آتشه ترين مخالفان جهادي و غير جهادي ظاهر شاه، قدومش را گرامي داشتندو هريك دردادن مهماني هاي پر مصرف با هم به رقابت برخاستند. تلقين محاسبه گران مدافع مصطفي ظاهر ازين نظر نيز درخور توجه است كه حكومت آقاي كرزي هر دو پشتوانه ( يكي باباي ملت و ديگر اعتبارملي ) خود را از دست داده است وراه براي نفوذ بلامنازع مصطفي درعرصه سياسي باز شده است. اين كه مصطفي ازمهره هاي مطرح جبهه ملي به شمار مي رود ، نيز مزيد بر علت است و اين براي بازيگران مخالف وي يك كابوس تمام عيار است.
مصطفي ظاهر و جبهه ملي
در حال حاضر، ترسيم هندسي موضع گيري هاي آينده سياسي مصطفي ظاهر در تركيب جبهه ملي كار ساده يي نيست. وي ظاهراً  ازتجربه مبارزه سياسي و سروكله زدن هاي سي سال اخير، برداشت عميقي ندارد. اما طوري كه تجربه شش سال اخير نشان داده است ، او به حدكافي، آدمي محتاط، موقع شناس و پنهان كاراست. همان طوري كه پدر بزرگش اشتباه سي و پنج سال حكومت هاي پس از خود را در جيب داشت، مصطفي اشتباهات و روش هاي كارساز  دوره پدر بزرگ خود را به ديدهء نقادانه نگاه مي كند. مصطفي در سال هاي اخير، طريق برخورد با رهبران جهادي وتكنوكرات و همچنان چهره هاي قومي را آموخته است. مي شود كه موقعيت او در جبهه ملي، مثل ساير جريان هاي شامل درآن جبهه، موقتي، مصلحتي و مقيد به حوادث بعدي است. اما از نظر جناح هاي شامل درجبهه ملي، وي به حيث ميراث دار نفوذ فراگير پادشاه در سراسر كشور به خصوص درولايات جنوب شناخته مي شود كه مي تواند در آينده نيز، نقش سنتي خود را به نفع جبهه ملي به خوبي ايفا كند.
 از زمان پيوستن مصطفي به جبهه ملي، بسياري تلاش هاي خورد وكوچك وابسته به تيم رئيس جمهور، و ساير حلقات سياسي قومي به منظور جدا كردن وي از عضويت جبهه ملي، بي ثمر مانده است. درشرايط جديد پس ازوفات شاه پيشين، در صورت تشديد تحركات وفعاليت هاي مصطفي براي ايجاد جايگاه سياسي وپايگاه سنتي ، رويارويي جبهه ملي با تيم حاكم نيز ناگزير، شدت خواهد گرفت. مصطفي تا كنون به دلايلي كه روشن نيست، از ابراز نظر در مورد خود ومواضع سياسي اش، در رسانه ها خود داري كرده است. انزوا گزيني ظاهري مصطفي، سبب نشده است تا افكار عامه به خصوص رسانه ها، از رد يابي وي انصراف جويند. اگر مصطفي ظاهر درروز هاي آينده ، حاضر به پاسخ دهي به پرسش هاي رسانه ها شود، حداقل سمت وسوي حركت آينده وي مشخص خواهد گرديد.


انگشت حکومت، زير دندان يوناما

کميسيون ويژه برگزاري انتخابات درين سال ها مصروف چه کارهايي بود که حالا تازه متوجه شده است که گويا وقت کم است و پول اندک و چالش هاي امنيتي بسيار، بر سر راه انتخابات مانع جدي ايجاد کرده است؟

جدي سيزده هفتاد و هشت
تقابل و رويارويي ميان حکومت به رهبري آقاي کرزي و دفتر سياسي يوناما بر سر اعلام موعد مقرر برگزاري انتخابات رياست جمهوري سرانجام از پرده برون افتاد و به امواج راديو ها در آميخت و به صفحات روزنامه ها نقش بست. البته از يک سال به اين سو که وضع کشور از هر لحاظ به سوي بن بست جلو مي رود و پديده اي به نام حاکميت و حکومت عملا نقش مثبت و سازنده خويش را از دست داده است، تضاد و رو در رويي يوناما و حکومت چندان تعجب انگيز نيست. دست رد يوناما به ادعا هاي افراد طرفدار«تيم» حاکم به طور اساسي اين طور تعبير مي شود که رهبري کنوني و تيم مسلط بر نظام حکومت ودولت، ديگر براي کشور هاي ذيدخل درقضيه افغانستان به عنوان يک گزينه، مطرح نيست و در جستجوي بديل مناسب براي اين تشکيلات اند.
اکنون کميسيون « مستقل!» انتخابات مرتبا مدعي است که ظرفيت و زمان مساعد براي برگزاري به موقع انتخابات رياست جمهوري وجود ندارد. رئيس انتصابي اين کميسيون گفت که هزينه لازم براي تدوير انتخابات را دراختيار ندارند. اما يکي از مسئولان يوناما ( نمايندگي سياسي سازمان ملل متحد) بلافاصله گفت که مشکل هزينه به شرط اين که تاريخ مشخص تدوير انتخابات از سوي همين کميسيون اعلام شود، وجود ندارد. اما کميسيون که سخت به دام مدعيات خودش افتاده است، اکنون سکوت پيشه کرده و اين به معناي حل مشکل نيست؛ بل، بر پيچيدگي بحراني که تازه ظهور کرده است، بيش از پيش افزوده است. با اين اوصاف، وضع کشور، آبستن تحول است و اين روند آمدني است و به خاطر گل روي هيچ کسي از حرکت باز نمي ايستد.
سوال اين است که کميسيون انتخابات درچهار سال اخير که حقوق ماهوار ومصارف سرسام آور را براي فعال نگهداشتن موجوديت خويش دريافت مي داشت، از کجا تأمين مي کرد؟ ناگفته پيداست که اين مصارف از سوي همان کشور هايي پرداخته مي شد که لويه جرگه ها و پارلمان و قانون اساسي را تمويل کردند.
سوال دوم اين است: هزينه نخستين انتخابات از حساب کدام نهاد ها و کشور ها پرداخته شده بود و حالا چه دلايلي وجود دارد که هزينه انتخابات دوم از سوي کشور هاي متحد افغانستان تأمين نشود؟ مگر اين نهاد ها و کشورها در کجا اعلام کرده اند که مصارف انتخابات بعدي را به دوش نخواهند گرفت؟
سوال سوم: اين کميسيون درين سال ها مصروف چه کارهايي بود که حالا تازه متوجه شده است که گويا وقت کم است و پول اندک و چالش هاي امنيتي بسيار، بر سر راه انتخابات مانع جدي ايجاد کرده است؟
مثل اين که گپ طور ديگري است!
شعور مردم افغانستان، بيدار تر از آناني است که اکنون نيز اميدوارند که مردم را به شيوه هاي گذشته تحميق کنند. مگر نه مردم و نه هم جامعه جهاني، گول اين کارشکني ها و ندانم کاري ها و سنگ اندازي هاي «رسمي» را نخواهند خورد. حالا اهميت افغانستان بالاتر از خود افغانستان و فراتر از تيم مستقر در ارگ است.
آناني که از نزديک تر شدن انتخابات و به تبع آن، از رسيدن فصل تغييرات بزرگ و ريشه اي ترس دارند، به اسباب و بهانه ها و مشکل تراشي هايي دست مي زنند که نه تنها مانع روند تعميل اراده مردم وجامعه جهاني شده نمي تواند، بل، وقت اين بازي هاي بي حاصل نيز سپري شده است.
آناني که سال ها از حمايت ودلگرمي يوناما لذت مي بردند و معاش هاي بلند و امکانات بين المللي را بدون درد سر مصرف مي کردند و همراه با سخنگويان يوناما در مورد تغييرات و پيشرفت ها، به اصطلاح شيروشکر مي گفتند، نبايد از وضعي که خودشان بر سر مردم و کشور آورده و شايسته سالاري دروغين را به فساد سالاري خطرناک و مزمن مبدل کردند، تعجب کنند.
يوناما به عنوان اداره ممثل طرح ها وخواسته هاي جامعه بين المللي، اراده جامعه جهاني و کشور هاي متحد افغانستان را تمثيل مي کند. حکومت هاي « مؤقت»، « انتقالي» و سپس « انتخابي» به هر شکلي که يکي پي ديگر درصحنه آمدند، في المجموع نتيجه کار وفعاليت و مديريت نمايندگي سياسي سازمان ملل متحد ( يوناما) بود وهنوز هم اين نهاد جهاني، سرنوشت انتظام اداري، ارائه کمک ها، طرح هاي عمراني و توسعه سياسي در کشور را در دست خود دارد.
 يوناما مأموريت دولت سازي در افغانستان را در شرايط دشوار وحساسي بر عهده گرفت و حاکميت سياسي به رهبري آقاي کرزي را در بدترين احوال جنگ و تشدد و فشار هاي اجتماعي و اقتصادي روي پا نگهداشت؛ اما اکنون وضع به گونه ديگري متحول گشته است. يوناما با تعجب مشاهده مي کند که هم جامعه جهاني وهم مديريت ضعيف سياسي درکابل، اشتباهات و اهمال و کاستي هاي زيادي را مرتکب شده اند. ميزان بزرگ کمک هاي جهاني در موجي از سردرگمي جامعه جهاني و کم رنگي ظرفيت رهبري اقتصادي و سياسي درافغانستان به هدر رفته و حمايت مردمي از دولت وحکومت به سرعت در حال کاهش است. اين وضع به معناي افزايش خطر وخود سري و فقدان حاکميت قانون است که سال هاي سال، درشعار هاي بي حاصل، متبلور شده اند.
گزارش هايي در دست است که کشور هاي کمک دهنده به افغانستان درقدم اول، خواهان تعويض اعضاي و مسئولان کميسيون برگزاري انتخابات اند. اظهرمن الشمس است که کليه مأمورين ريز ودرشت اين کميسيون که از حلقات رسمي پيوسته حرف شنوي دارند، ديگر نقش خود را به حيث يک منبع قابل اعتماد براي مردم و احزاب سياسي از دست داده اند. تفاوت کميسيون مستقل! انتخابات چهار قبل با کميسيون برگزاري انتخابات آينده دست کم اين خواهد بود که بايد همه شخصيت ها، احزاب سياسي و کشور هاي ناظر و حامي افغانستان ازآن حمايت کنند و اعضاي آن چه پنهان و چه عيان به تيم حاکم خدمت نکنند و خريده و فروخته نشوند. ديگر فاروق وردکي نخواهد بود که هرآن چه از دستش برآيد در جريان انتخابات انجام دهد و سپس پاداش کارروايي هاي خويش را با گرفتن چهار سمت مهم دولتي دريافت کند. جامعه جهاني اکنون در موقعيتي قرار دارند که اگر اشتباهات وخوش باوري ها و طرح هاي زود رس خويش را مانند هفت سال پيش در افغانستان تکرار کنند، جز شکست و زبوني و فربهي تروريزم نتيجه اي به دست نخواهند آورد. گو اين که جهان ناگزير است که روش ها  سياست هاي خويش را بازسازي کند وسپس براي بازسازي و استقرار آرامش در افغانستان شعار بدهد.

بازگشت به کاظمي
تکيه بر جلسه هاي طولاني و ريختن يک مشت پيشنهادات بر روي کاغذ که امروز جزو متداول کارها در افغانستان شده است، در دکترين کاظمي اهميت چنداني نداشت و کف دست يک تعداد " پيتزا فروشان" و "نگهبانان قبرستان موتر هاي کهنه در کشور هاي بيگانه " را به درستي خوانده بود و بار ها اتفاق افتاده بود که مديريت انعطاف آميز و بدور از کاغذ بازي هاي بيروکراتيک کاظمي در سامان دهي پيچيده ترين مسايل تجارت، ثمره هاي زودرس و سودمند خود را آشکار مي کرد.

هر چند کالبد او از مرخصي بر نمي گردد، روحش حضور او را در قلمرو دل ها ، جغرافياي سياست ، گسترة فهم و جرگة نخبه گان جاويد، آئينه داري مي کند. اين قوي ترين شاهدي است که همه شاهد آنند. اين همان ارزش جاودانه يي است که آدم کشان قادر به مصادره و تاراج آن نشدند و خوشبختانه بعدازين هم صاحب چنين تواني نخواهند شد. اين يگانه برگة تسجيل بازگشت به سوي کاظمي و ايده آل هاي اوست.
مقدرات کاظمي چنان بود که در برخورد سياسي، استدلال ومقاومت و کار آموزده گي حرفه يي، به جاي آن که هشدار، نگراني و تکانه يي بر انگيزد، رود بار نفوذ و دم گرم و پيشروندة خود را بر اعتماد خانة مخاطبش جاري مي کرد. سيمايش به طور غافلگيرانه يي متعارف و لبخندش به طرز اجتناب ناپذيري مرز بي اعتمادي را مي شست و حتي بر عواطف و حس داوري آدم هاي بيگانه و مظنون سرايت مي کرد. او يکي از شخصيت هاي استثنايي بود که از همان عنفوان جواني، از آموزگار تجارب سخت و انباشته از چالش هاي اغواگر، چنان آموخته بود که ازگردنه هاي فشار احساسات، ظن مذهبي و بسته گي هاي مکروه قومي ، سينه کشان عبور کند و در دور بعدي با مجموعه يي از ديو هاي دروني و آسيب هاي انساني تصفيه حساب کند. از همين جا بود که شاخصه و عناصر "رهبري" در شخصيت او تا حد زيادي به همزيستي رسيده بودند. در تاريخي که ما شاهد آنيم، بسيار اندک اند کساني که همچون کاظمي بر چنين مدارجي از شخصيت و خود يابي تقرب کرده باشند. او در ده سال پسين، از خود بيرون شده بود و از منظر خارج از خود به خويشتن نگاه مي کرد. اين علامت بلوغ سيال در شخصيت کاظمي بود که بي ترديد، نزديکان وي بيشتر به اين نکته مي توانند صحه بگذارند. در نگاه هايش هماره نيشخندي ملايم، محو ناشدني و خبيرانه موج مي زدند و نخستين حاصل رويارويي با وي، حس اطمينان و حسن التفاتي بود که سراپاي آدم را در مي نورديد. من عادت کرده بودم که با خود طوري فرض کنم که کاظمي قبل از آن که باب صحبت و خوش آمد بگشايد، پيشاپيش، دام تبسم به سوي حافظه ام پرتاب مي کرد تا قبل از آن که بر واژه ها خلعت تشريفات لفظي در برکنم، حافظه ام را از روي حسن نيت تفتيش کند!
نقطة پيوند :
سيد مصطفي کاظمي به طور آشکار، دارندة شخصيت  منحصر به فرد بود. تسلط وي بر مسايل فرهنگ و تاريخ، شاخص کليدي تفاوت وي از ساير هم قطارانش به حساب مي آمد. سطح مطالعات و دريافت هاي وي از روند فلسفة اجتماعي و فرهنگ، بس بلند و عميق بود و او اين شاخصه را در خود تقويت کرده بود که از مجموعه دريافت ها و انگاشت هاي خويش، ره به سوي بالنده گي و کمال باز کند. اما قدرت فکري او در کشف زواياي پنهان مسايل در هم تنيده سياسي و تحليل قضاياي متعارف و حتي خارج از قاعده پيش بيني هاي معمول، از ويژه گي هايي بود که در شخصيت ساير رهبران کمتر به مشاهده مي رسيد.
به همان ميزاني که درنفس رخداد ها نقب مي زد، با صراحتي باور نکردني به توضيح و اشاعه تفکرات و يافته هاي خويش دست مي زد. موازي با آن، وي زماني که در دورة وزارتش در امور تجارت، برنامه هاي پراکنده و عمدتا تابع شعار را به طور حيرت آوري خصلت اجرايي بخشيد و در نظام جديد سرمايه گذاري خصوصي درافغانستان پس از جنگ تغييراتي جدي وارد کرد، قدرت نيرومند فراگيري در فلسفه اقتصاد نوين را به نمايش گذاشت و بسياري از کارشناساني را که با دهل وکرناي تبليغاتي در نهاد هاي اقتصادي و تجاري کشور چسپيده بودند و گواهينامه هاي راست و دروغ خود را به رخ مردم مي کشيدند، عملا در حيرت فرو برد و نشان داد که تجربه مادر علم است و ظرفيت انساني مي تواند بدون ورق پاره هاي فاقد پشتوانه، زنده گي يک ملت را دگرگون کند. وي بافتار سخت جان وارتجاعي ادارة فاسد ميراث سال هاي جنگ دروزارت تجارت را با تدبيري بي نظير اهلي کرد و به آن ظرفيت و کارآيي داد.
بدين ترتيب ، کاظمي قدرت خود را در امر فرهنگ و سياست واقتصاد مسجل کرد و خود را به حيث نقطه پيوند بين اين سه ارزش حياتي در جامعه افغانستان در تاريخ معرفي کرد. فراز آيي کاظمي درعرصة پرچالش سياست و تصميم گيري از درک و تهور سياسي وي جدا نيست و درين زمينه به تحقيقات گسترده يي نياز است. همچناني که اين خصيصه در طرح و اجراي برنامه هاي تغيير سياست اقتصادي در کشور بسيار برازنده است. کاظمي انباشته از طرح ها و راه کار هاي مشخص در برابر موانع و آسيب پذيري هاي برنامه هاي اقتصادي بود و براي حل موانع، از کوتاه ترين راه قدم مي گذاشت و در وضعيتي که بعد از تاسيس حکومت مؤقت درافغانستان، دسته هاي بي شمار کارشناسان امور اقتصادي با خيالات متفاوت واغلب متضاد با روند واقعي زنده گي و نياز هاي مردم وارد صحنه شده بودند و هريک راه خود را در مطالعة حقايق جاري کشور گم کرده بودند، حقيقتاَ به عنوان يک مدل درين عرصه عرض وجود کرد.
 کاظمي دروزارت تجارت که درسال هاي اول پس از طالبان، دقيقاَ موانع اصلي را آماج مي گرفت وبه سرعت چاره سازي مي کرد، هرگز در ساير وزارت هاي مملکت تکرار نشد. اين ويژه گي به نام کاظمي رقم خورده است. در شرايطي که سيستم فرسوده سنتي اداري در آن وزارت متلاشي شده بودو نياز عاجل براي برپايي يک نهاد فعال اجرايي وداراي قدرت تشخيص احساس مي شد، ايجاد يک چارچوب نظام اقتصادي دروزارت تجارت يک کار طاقت فرسا، اما داراي اهميت خارق العاده بود. اجرايي کردن برنامه ضروري ايجاد اصلاحات در توزيع مجوز براي سرمايه گذاران خصوصي ، موضوع ساده يي تلقي نمي گشت. محافظه کاران سنتي اقدامات کاظمي را درين خصوص با اعتراضاتي روبه رو کرده بودند. اما به زودي ريفورم هاي کاظمي نتايج خود را نشان دادند و از اثر فعاليت صد ها شرکت تجارتي درکشور، ميليون ها دالر را روانة خزانة خالي دولت شد. تدوين قانون سرمايه گذاري هاي خصوصي يکي ديگر از کارنامه هاي کاظمي است که امروز ثمرة درخشان آن درسطح مملکت قابل مشاهده است. حضور ذهني و تسلط وي در مذاکرات با نماينده گان کشور هاي مختلف بر سر تثبيت موقعيت کليدي و از لحاظ تجارتي – تعيين کننده- افغانستان سبب شد تا قرار داد سه جانبه ترانزيت ميان افغانستان، ايران و هند با تأکيد بر موقعيت برجسته افغاتستان امضاء شود. کاهش نرخ تعرفه هاي گمرکي کشور هاي اروپايي در برابر کالا هاي تجارتي افغانستان، دست آورد بي بديلي بود که به مردم افغانستان اين امکان را ميسر گردانيد که محصولات افغانستان به آساني در بازار هاي جهاني راه پيدا کند و بدين وسيله رونق تجارت ودر آمد ملي را تقويت کند. تکيه بر جلسه هاي طولاني و ريختن يک مشت پيشنهادات بر روي کاغذ که امروز جزو متداول کارها در افغانستان شده است، در دکترين کاظمي اهميت چنداني نداشت و کف دست يک تعداد " پيتزا فروشان" و "نگهبانان قبرستان موتر هاي کهنه در کشور هاي بيگانه " را به درستي خوانده بود و بار ها اتفاق افتاده بود که مديريت انعطاف آميز و بدور از کاغذ بازي هاي بيروکراتيک کاظمي در سامان دهي پيچيده ترين مسايل تجارت، ثمره هاي زودرس و سودمند خود را آشکار مي کرد. بسياري از نماينده گان مجلس نماينده گان به اين باور اند که کميسيون اقتصادي مجلس تحت رهبري کاظمي، روند ارزيابي و راه جويي معقول مبتني بر اصل شفافيت را به هدف حل موانع و چالش هاي اقتصادي کشور آغاز کرده بود.
غرش رعد در آسمان صاف:
ترور تکان دهندة کاظمي دريک مأموريت ملي آن هم در شمال کشور، يک زلزلة وهم ناک رواني بود، با اين تفاوت که ( با توجه به نشانه هاي ابهام در حادثه و نگاه هاي متفاوت مقامات رسمي وغير رسمي به آن) ، مجريان ترور، براي نهايي کردن محاسبه هاي خود، وقت کافي داشتند. محمد يونس قانوني رئيس مجلس نماينده گان در مجلس ياد بود آقاي کاظمي در سيتي سنترکابل گفت که مقامات پارلمان يک هفته پيش به کليه ادارات امنيتي و اداري مرکز و لايت بغلان ازسفر هيأت پارلمان به سرپرستي کاظمي رسماَ اطلاع داده بودند. حالا که ترور کاظمي و همراهانش همچون رعدي در آسمان صاف تصورات و پيش بيني هاي بسياري از مردم غرش کرده است ، اثرات اين تکانة مهيب ، نوعي هشياري گريز ناپذير براي کساني است که هنوز هم باورمند نشده اند که خصلت اصلي کشمکش هاي دور کنوني، استثنا کشي در جامعة افغانستان است. مقامات دولتي برخلاف آن چه وعده داده بودند، رد پاي عوامل اصلي اين حادثه مرگبار را شناسايي نتوانسته ويا روي برخي ملاحظات غير قابل اعلام، از ادامة اصرار براي يافتن سرنخ طفره رفته اند.
اگر مجموعة عوامل سياسي ذيدخل درين حادثه را يک لحظه کنار بگذاريم، انگيزه اصلي آن به نظريه هاي کاظمي و روش هاي قاطع کارشناسي او در ارزيابي اوضاع اقتصادي کشور بر مي گردد. ديدگاه کاظمي دقيقاَ گروه هاي و دسته هاي مافيايي پيچيده در بدنة اقتصاد بيمار مملکت را هدف گرفته بود. بدون شک مافياي سياسي نيز به عنوان بازوي تواتمند و تکميل کننده اين مافيا در کشور عمل مي کند. از يک نظر، ترور کاظمي با توجه به مأموريت تفتيش و بررسي ازنهاد هاي اقتصادي بغلان، به طور قطع يک ترور سياسي واقتصادي است. اگر تاثيرات بعدي اين رويداد را درسرنوشت سياسي افغانستان به  دور جداگانة مطالعه و تحقيق حواله کنيم، مي توان گفت که مجريان اين حادثه دو هدف را زدند و از يک نظر، به هردو اهداف خود دست يافتند. انکار طالبان از مشارکت در قتل عام بغلان چهرة يک واقعيت درشت وخطرناکي را افشا مي کند که مبارزه ميان جناح هاي متخاصم در دولت کنوني به شکل نگران کننده يي ريشه دار است و گذر افغانستان ازين ورطه، با زنجيرة دامنه داري ازين نوع انفجار ها درآينده نيز سرو کار خواهد داشت. گذشته از "محکوميت " لفظي  اين فاجعه از سوي عده يي از شخصيت هاي خارجي، نکتة معني دار درين قضيه آن است که نيروهاي بين المللي ضمن نايده گرفتن اين مصيبت، از اعزام يک گروه ويژة تحقيق به هدف دسترسي به حقايق قتل عام بغلان نيز خود داري کردند.
 وقتي در جريان سال جاري يک گور دسته جمعي در شمال پايتخت کشف شد، بلافاصله تمامي نهاد هاي حقوق بشري و همچنان هيأت رسمي سازمان ملل به کابل رسيدند و هياهوي تبليغاتي چاق کردندو خواستار معرفي و افشاي عوامل گور هاي دسته جمعي شدند؛ اما اين سوال بزرگ و ترديد برانگيز که در قتل عام بغلان چرا آب از آب تکان نخورد و هيچ نهادي از حقوق بشر سخن نگفت و عمق اين فاجعه را جدي نگرفت، همچنان بي جواب رها شده است.
 يک لحظه تصور کنيد:
 اگر درحملة گستردة بغلان يکي از وزرا و يا مقامات برجستة وابسته به تيم رئيس جمهور جان خود را از دست مي داد، چه معرکة رسانه اي و سياسي بر پا مي شد! اما آقايان از مسند فارغ از مسئوليت چنين انتظار دارند که نبايد بيش ازين در خصوص ريشه يابي اين قتل عام پا فشاري کرد و بر داد خواهي مردم و خانوادة کاظمي و ده ها تن از معدومين حادثه برچسب "استفاده سياسي " مي زنند و فراموش مي کنند که اين قتل عام، درواقع يک سوء قصد سياسي بود که مرحله به مرحله تطبيق گرديد. کاظمي قبل از آن که به حيث سخنگوي "جبهة ملي " مورد نظر باشد، به عنوان متخصص امور سياسي و اقتصادي و يک رهبر ميانه رو وسالم انديش، سال ها براي تحقق فيصله هاي کنفرانس بن تلاش کردو خود از جمع همان مجرياني بود که درراه استقرار نظام کنوني و تقسيم عادلانة قدرت، جايگاه ساير جناح ها و طيف هاي قومي را حرمت گذاشتند. اکنون به نظر مي آيد که روند سياسي از خط طبيعي خود خارج شده است و جاي ترديد است که در صورت ادامه اين وضعيت، بتوان مطمئن بود که آرامش، سعادت و عدالت ملي در افغانستان جاي کهنه گرايي ها و محافظه کاري هاي زيان بار گذشته را خواهد گرفت. صلح در گرو عدالت اجتماعي است.



سفر زرداري به كابل

درحالي كه حمايت امريكا و ناتو از حكومت كنوني كابل تا حد زيادي كمرنگ شده است،‌ نزديكي پاكستان با چنين حكومتي چه نفعي براي پاكستان خواهد داشت؟
مطرح كردن نخستين سفر آصف علي زرداري به حيث رئيس جمهور پاكستان به كابل، ( خصوصا انداختن آن به زبان رسانه ها) يك حركت دردناك سياسي بود. درپس اين سفر ناخواسته و انجام ناشده چه دلايلي پنهان است؟
پخش آوازه رسمي سفر زرداري به كابل، درست زماني مطرح گشت كه درپاكستان و افغانستان، حكومت هاي ضعيفي حاكم اند كه چنين حكومت هاي كم توان، مضطرب و درگير بازي هاي پيچيده بين المللي، درتاريخ هردو كشور سابقه نداشته است. با توجه به اين واقعيت، درحالي كه حاكميت هاي كنوني كابل واسلام آباد بيش از هرزمان ديگر به همدردي دوجانبه نيازمند هستند،‌ هردو حكومت ها، از توجه وحمايت ايالات متحده امريكا، حداقل مانند گذشته، بهره مند نيستند.
بدون ترديد،‌ سفر آصف زرداري به كابل،‌ در صورتي كه بلافاصله بعد از اعلام اوليه انجام مي گرفت،‌ مي توانست نوعي نمايش خاطر خواهي و دادن اطمينان به امريكا و غرب از سوي زعامت جديد آن كشور درمورد استمرار همكاري در مبارزه عليه خشونت ودهشت افگني درافغانستان باشد. مگر در واقعيت امر،‌ هدف كليدي چنين اقدامي،‌ اعاده اهميت وهويت استراتيژيك يا بازسازي اعتبار مخدوش شده پاكستان در انظار قدرت هاي غربي و تشويق آنان به استمرار سرمايه گذاري بالاي پاكستان است.
اما چرا اين سفر كه اهداف حسابگرانه وظريفي درعقب آن وجود داشت،‌ درحساس ترين شرايط سياسي درافغانستان لغو شد؟
وزير خارجه پاكستان كه در ميدان هوايي كابل، درانتظار فرود هواپيماي حامل آصف علي زرداري بود؛ با تعجب اطلاع گرفت كه برنامه سفر از سوي رئيس جمهور پاكستان لغو شده است. عدم اطلاع وزيرخارجه پاكستان از علل لغو سفر زرداري به كابل، درواقعيت امر يك شوك سياسي است. با وصف تدابير سخت امنيتي درجاده هاي كابل، لغو اين سفر براي مقامات كابل، مأيوس كننده بود.
 چه هدف مهم تري درعقب اين اقدام وجود داشت كه حتي وزير خارجه پاكستان از آن خبر نداشت؟
هرچند آقاي زرداري يكي از فساد سالاران برجسته در ميان جامعه قضايي پاكستان به شمار مي رود و كمترين تأثيري بر تصاميم و حوزه نفوذ آي، اس، آي وارتش آن كشور در حوزه جنگ افغانستان ندارد، سفروي به كابل، حداقل براي مقامات دولت افغانستان كه روز تا روز درانظار مردم وجامعه جهاني منزوي مي شوند، تا حدودي مايه تسلي خاطرو غنيمت كوتاه مدت بود. حاكمان دركابل، از حيث سياسي و حمايت جامعه جهاني منزوي و يتيم شده اند و حتي دراز شدن دست دوستي و مؤدت از سوي زعيم درمانده پاكستان را براي خود چيزي بهتر از هيچ تلقي مي كنند.‌
لغو ديدار رهبر پاكستان از كابل، به حدكافي ناگهاني واضطراري بود. شايد كليد اين معما اين بود كه اساسا سفر آصف علي زرداري به كابل براي پاكستان چه سودي خواهد داشت؟
اين يك پرسش دردناك سياسي است كه بدون ترديد،‌ پاسخ اعلام ناشده آن نيز براي حكومت داران افغانستان بسي دردناك تر است. تعبير جانبي چنين احتمال اين مي تواند باشد: درحالي كه حمايت امريكا و ناتو از حكومت كنوني كابل تا حد زيادي كمرنگ شده است،‌ نزديكي پاكستان با چنين حكومتي چه نفعي براي پاكستان خواهد داشت؟
يك ساعت بعد ازلغو سفر زرداري، سخنگوي وزارت خارجه آن كشور گفته بود كه شايد زرداري، شب هنگام يا فرداي آن روز عازم كابل شود. بعداَ اعلام شد كه اين ديدار به هفته نخست ماه جنوري حواله شده است.
علل اين كش وقوس دپلوماتيك چه است؟
 يك : گمان مي رود كه اين سفر به دليل سردي رابطه ميان پاكستان وامريكا غيرضروري تلقي شده باشد.
دوم: احتمال تغييرات احتمالي قريب الوقوع درافغانستان، ممكن است سياست دانان هوشمند پاكستان را به اين صرافت افگنده باشد كه لزوماَ تا روشن شدن وضع درافغانستان، تماشاگر صحنه باشند.
سوم: بي اعتمادي امريكا نسبت به پاكستان درمورد اين كه آن كشورهيچ گاه در قضيه افغانستان به قول وقرارش پاي بند نبوده است. و يا اين كه با توجه به سفر هاي اخير برخي سياست مداران ارشد افغان به امريكا، لندن، جاپان وهندوستان، ديالوگ ميان پاكستان و امريكا بر سر افغانستان وارد مرحله جديدي شده باشد كه انجام چنين سفري به كابل را منتفي كرده است.
چهارم: پاكستان سرگرم محاسبه هاي پنهاني است كه آيا تغيير رهبري درافغانستان، منافع پاكستان را تضمين مي كند و يا خير؟ آنان مطلع اند كه وضع درافغانستان به علت گسترش لجام گسيخته فساد، قاچاق مواد مخدرو بالا رفتن گراف بيكاري تا ميزان شش ونيم ميليون نفربه سرعت درحال دگرگوني است.
با درنظرداشت دلايل احتمالي فوق، اين طور مي توان نتيجه گرفت كه تعويق سفر زرداري تا هفته اول ماه جنوري، به آن كشور فرصت بيشتر مي دهد تا درين زمينه، مطالعات و گزارش هاي خويش را تكميل كنند و به نشانه هاي واضح تري ازوضعيت درافغانستان دست يابند تا با اتكا به دريافت هاي جديد، رفتار خود را با مقامات كابل تنظيم كنند.
اگر فرض را برين بگذاريم كه سفر به تأخير افتاده زرداري به كابل كه مقامات آن كشور زمان مقرر آن را با بي ميلي به ماه جنوري محول كرده اند، بار ديگر دستخوش بازي هاي نرخ روز منافع سياسي نشود، در ذات خود درامر پايداري و بقاي قدرت مقامات كابل كمترين تأثيري نخواهد داشت و مانند آن چه دراعلاميه هاي رسمي به عنوان يك ديدار سازنده، سودمند و اميدوار كننده براي دو كشور خوانده مي شود، نخواهد بود. اين سفر در بهترين حالتش مي تواند يك سفر خدا حافظي به شيوه جورج بوش باشد. شايد اگر بخت با آقاي زرداري ياري كند، مقامات كابل مواظب باشند كه وي به پاس خدمات حزب مردم پاكستان در امر تخريب بنياد هاي مدني و زيربنايي و جلوگيري از شكل گيري يك حاكميت ملي درافغانستان، ازگزند رسوايي پرتاب يك جوره كفش سنگين زمستاني دركابل درامان بماند.


      اربكي سازي لغو شده است
ايجاد تشكيلات شبه نظامي محلي به شيوه هاي گذشته رد شده و به جاي آن، نظريه كار مشترك با شورا هاي قومي درسراسر كشور مورد توجه قرار گرفته است

رسانه هاي داخلي وخارجي در خصوص تشكيل دسته هاي شبه نظاميان محلي كه اكنون ( به گفته مقامات) اربكي نام گرفته است، دچار سردرگمي ، كمبود اطلاعات وجزئيات لازم اند. افغانستان امروز به نهاد هايي نياز دارد تا حساسيت ها و نگرش هاي مشكوك گذشته در مورد مسلح سازي دسته هاي مليشيايي و قومي را زايل كند. اين مسأله اي است كه كليه روشنفكران و اصحاب فكر و درايت كه به بقا و پايداري يك افغانستان داراي پايه هاي نيرومند وحدت ملي عقيده دارند،‌ در باره آن نظريه هاي مثبت دارند.
حال سوال اين است كه آيا تشكيلات دفاع محلي به شيوه اي كه درزمان سلطنت ظاهرشاه و دكتر نجيب الله فعال بودند،‌ بار ديگر به همان شيوه در مناطق مرزي افغانستان ( خصوصا درنواحي مرزي پاكستان وافغانستان) ايجاد مي شوند؟
پاسخ به اين پرسش به دلايل زيرمنفي است:
يك: امريكا در رأس كشور هاي متحد بين المللي افغانستان،‌ پس از شكست ها و بدنامي هاي زياد درطي هفت سال اخير، به اين نكته پي برده است كه اتكاي محض بالاي چهره هاي شناخته شده و تكراري ، سياست مداران و فرماندهان وابسته به تنظيم هاو ديوان سالاران پوسيده وارد شده غرب، سبب شده است تا فساد نوع جديد مالي درين كشور فقير پي ريزي شود ه و يك قشر حاكم بدون ظرفيت ( آن هم به بهاي تشديد نارضايتي مردم و عقده مند شدن آنان برضد امريكا) پرورش يابد كه نتايج طبيعي چنين وضعي، خارج شدن مردم از روند تحولات و تقويت دسته هاي تروريستي و تحقير قانونيت و حيف و ميل دارايي هاي هنگفت جامعه بين المللي  درين كشور بوده است.
دوم: امريكا و جامعه جهاني دريافته اند كه توزيع اسلحه به اقشار مختلف محلي در مناطق آشوب زده افغانستان، به اميد ايستاده گي آنان در برابر دسته هاي تروريستي، نه تنها بي اعتمادي هاي گذشته را درجامعه زنده مي كند، روحيه جنگي و هرج و مرج  درين نواحي را نيز بيشتر از گذشته افزايش مي دهد. پس راه خروج از بن بست كنوني آن است كه امريكا ومتحدان، تماس و كار مشترك با شوراي هاي قومي و محلي در سراسر افغانستان را پايه و محك برخورد جديد شان قرار دهند. اين شورا ها (‌نه افراد و عناصر مشكوك)‌ در زمينه امنيت و بازسازي، از طريق وزارات سرحدات، با نيروهاي امريكايي برنامه هاي مشترك تأمين امنيت، تشخيص نياز ها و دريافت راه هاي دفع دسته هاي دهشت افگن را عملي مي كنند. تأمينات نياز هاي لوژستيكي شورا هاي همكار از طريق وزارت سرحدات و قطعات پي آرتي درمحلات صورت مي گيرد.
سوم: ايجاد زمينه مشترك با نهاد هاي محلي و مردمي در سراسر افغانستان، در واقع ايجاد بديل در برابر آناني است كه سال هاي متمادي از طريق جنگ و زور و اسلحه و استفاده از نظام ملوك الطوايفي، به قدرت نفوذ دست يافته اند و بر مردم فشار وارد مي كنند.
چهارم:‌ پاكستان در طي سال هاي طولاني جنگ درافغانستان موفق شده است تا نظام خوانين و سلطه سنتي بزرگان محلي را در كليه مناطق ضعيف كرده و به جاي آن اقتدار ملا هاي تندرو مذهبي وابسته به خويش را استحكام بدهد. طالبان نيز به نوبه خويش، مشران و سرحلقه هاي متنفذ قومي را از صحنه به دور رانده و حاكميت فعالان افراطي و مسلح برون آمده از مدارس پاكستاني را قايم كرده اند. طرح جديد كار مشترك با شورا هاي مردم و اقوام در واقع آغاز فروپاشي نظام سلطه فعالان تندور مذهبي و مسلح به شمار مي رود.
پنجم:‌ بنياد طرح امريكا براي تقويت نهاد هاي قومي و محور هاي تجمع مردمي در ولايات،‌ در واقع مقابله با سيستمي است كه انگليس و پاكستان درافغانستان جا به جا كرده اند. بدين ترتيب،‌ سعي خواهد شد تا تصاميم در زمينه هاي حل مشكلات مردم در محلات،‌ به شوراهاي مردمي واگذار شده و شگرد اتخاذ تصاميم و صدور فيصله هاي انفرادي ( به شيوه گذشته)‌ عملا كنار گذاشته شود.
ششم: سياست جديد شورايي كردن فيصله ها در محلات هرچند به طور رسمي و داراي شرح وبسط مردم پذير تا كنون ارائه نشده است،‌ اما گمان مي رود تا نهايي شدن روند سيستم كار با اقوام،‌ سرنوشت تحولات ديگري از جمله روشن شدن تقدير دومين انتخابات رياست جمهوري ، پي ريخت هاي مقدماتي سيستم جديد به طور عملي به وجود آيد. چهارچوب جديد برخورد با وضعيت درافغانستان، قبل از همه مدرنيزه كردن سيستم سنتي مشوره و فيصله ها درجامعه افغانستان خواهد بود كه در سال هاي جنگ عملا از بين رفته است.
هفتم: براي اجرايي كردن طرح تازه ( كار مشترك با شورا هاي اقوام)‌ در نظر است تا نخستين مرحله آزمايش عملي اين طرح، در ميدان شهر به نمايش گذاشته شود. براساس نقشه نخستين تجربه كار با اقوام،‌ شاهراه بزرگ به عرض هفتاد متر از مسير ميدان شهر به سوي شهرك ( ولسوالي نرخ)‌ اعمار شده و سپس جاده به سوي ولايت بادغيس امتداد مي يابد. بدين ترتيب،‌ براي نخستين بار ولايت ميدان شهر به ولايت مركزي بادغيس وصل شده و راه پر پيچ و خم و دشوار گذر تاريخي براي تردد مردم و انتقالات و ارتباطات به مراتب كوتاه تر مي شود. اين شاهراه در زماني كوتاه،‌ براي اولين بار چندين ولايت كوهستاني و معروض به قهر طبيعت را با هم متصل خواهد كرد.  اتصال ولايات  محصور در سلسله كوه ها و كوتل هاي رام ناشده، به ساكنان اين مناطق امكان مي دهد تا ارتباط اقتصادي واجتماعي خويش را توسعه داده و در برابر مشكلات مختلف زندگي به طور مشترك ايستاده گي كنند. با ايجاد اين شاهراه و اجرايي شدن طرح كار مشترك با شوراي هاي اقوام و تأمين ارتباط زنجيره اي ميان ولايات، طيف هاي مختلف قومي از جمله پشتون، هزاره، تاجك و ديگر رگه هاي تباري، منافع مشترك پيدا مي كنند و انگيزه منافع جمعي، علل و اسباب نا امني و فواصل ميان مردم را نابود مي كند. خروج مردم از حالت انزواي جغرافيايي و اقتصادي، چشم وگوش جوامع ساكن درين ولايات را نسبت به وضع كشور و منطقه باز كرده و حس تشخيص منافع شخص و جمعي درميان آنان را حساس تر مي كند. بخش هاي عمده نفوس افغانستان هماره در پناه دره ها و كوه ها و مناطق دور افتاده به سر برده و به دليل فقدان راه هاي حمل ونقل، آموزش وارتباطات تلفن و تحرك تجارت و... از كاروان پيشرفت و تمدن به دور مانده است و اين درست چيزي است كه كشور هاي دشمن افغانستان از آن به نفع خويش استفاده كرده اند.
گفته مي شود كه ارتش ملي افغانستان مؤظف شده است تا در زمينه پاكسازي ولايت ميدان شهر و حوالي آن از حضور نيروهاي مخل امنيت آماده شده و كليه موانعي را كه براي عملي كردن برنامه مذكوروجود دارد، از ميان بردارند. برنامه هاي عمراني بزرگ با مصارف سنگين، اين امكان را فراهم مي آورد تا مردم اين ولايات با توجه به تأثير مثبت اين اقدامات در زندگي شان، آماده مي شوند كه درقسمت نگهداري شاهراه ها، تأسيسات و نهاد هاي عام المنفعه احساس مسئوليت كنند و درواقع منافع خود شان را از گزند نا امني و تحرك دسته هاي صادر شده از خارج حراست كنند.
با اين اوصاف، ممكن است براي ايجاد يك سيستم دفاع مردمي به جاي مليشه سازي فضاي مناسبي ايجاد شود.


زوال تکنوکرات ها در افغانستان
تکنوکرات هاي افغان که درواقع همان محافظه کاران عليل دوره سلطنت و بعضا بازمانده از جمهوري اول بودند، وقتي خلاف انتظار بار دوم به صحنه سياست افغانستان آورده شدند، جز اين که تفکر و کردار تکنوکراسي را به طور کاريکاتور به نمايش بگذارند کار ديگري از آنان ساخته نبود.
  

تجربه دوره هفت ساله حکمروايي شماري از شخصيت هاي عمدتا سال زده اما ناتوان از درک و دريافت جامعه دگرگون شده افغانستان، درعمل نشان داد که اشتباه جامعه جهاني دريک کشور سنتي، بسته وجنگ ديده، گاه مي تواند  به جاي تحقق ايده آل هاي جهاني، به مراتب نسبت به ديگر عواملي که سبب پيچيده گي وضع مي شوند، خطرناک و تأسف بار باشد.
بعد از سرنگوني اداره طالبان براي بسياري از کساني که افغانستان، تاريخ، سنت، همدردي وعشق به مردم و ميهن را در طي سال هاي عسرت درديار بيگانه گان به فراموشي داده بودند، چانس هاي باد آورده اي را فراهم کرد که آقايان حتي درخواب خود نيز به آن دست نمي يافتند. هنر عالي اين حضرات که در سيستم جوامع ديگرخردو خمير شده و دغدغه هاي درد مردم و مادر وطن را ازدست داده بودند، اين بود که دربرابر خارجي هاي بيگانه با آسيا و قلب آسيا، فقط سرخم مي کردندو آنان را صاحب جميع کمالات تلقي مي کردند.
اين آقايان به همان ميزاني که خواسته هاي شخصي خويش را مي شناختند، ازدرک نياز هاي مردم عاجز بودند.
ازهمين جاست که کشتي اقتصاد و اعتماد درجامعه افغانستان دو باره به گل نشست وفغان جامعه جهاني بلند شده است.
افغانستان هنوز به عنوان درامه ناتمام سياست هاي بين المللي، توجه افکار عمومي در غرب را به خود معطوف کرده است. غربي ها علي رغم تلاش هاي بسيار و اختصاص  کمک هاي چندين جانبه به هدف ايجاد فضاي امن و ميدان مساعد براي سياست هاي استراتيژيک، حالا دو باره چشم به راه خطرهاي  جديد درين کشور اند و مساعي کشور ها به هدف يافتن راه نجات از مخمصه افغانستان ظاهراَ دستخوش ناکامي شده است. نگراني غرب به آساني قابل توجيه است. زيرا حکومت کننده گان در افغانستان ناگهان خود را در کوچه هاي بن بست يافته اند و اکنون فقط قدرت هاي غربي فرصت دارند تا بار ديگر، سعي کنند تا منافع خود و مصلحت هاي مردم افغانستان را از از بربادي نجات دهند. ديگر براي هيچ کس پوشيده نيست که  حاصل مديريت غيرفني و سردرگم تکنوکرات ها در هفت سال اخير، چنان حالتي را پديد آورده است که کشور را بيش از هر زمان ديگر، به گرداب آشفته گي، فساد سالاري و محافظه کاري فرو برده است.
البته اين وضع آن چيزي نبود که جامعه جهاني آرزوي تحقق آن را درافغانستان داشت؛ بل، اين يک نوع مغالطه بين المللي بود که گمان مي بردند، تکيه برآناني که افغانستان و نياز هاي مردم را درطي سال هاي اقامت عمدتا عاطل در غرب به باد فراموشي سپرده اندوظرفيت دماغي خود ايشان نيز درغرب بهينه سازي نشده بود، مي توانند اهداف خود و خواسته هاي مردم افغانستان را برآورده کنند. اين افراد را به نام متخصص و کاردان با خود آوردند؛ حال آن که خود مطلع بودند که اين کارشناسان نام نهاد، صرفاَ مأموريت دارند که مجري دساتير سري و و دنباله رومنافع همان کشور ها درساختار دولت جديد افغانستان باشند.
مسلم است که کشور هاي متحد افغانستان، به اين تصور نبودند که بعد از کنفرانس بن، چنان حاکميتي درافغانستان قايم شود که جنگ سالاران کم وبيش از صحنه بروند و ضعيف شوند؛ اما جاي آنان به فساد سالاراني داده شود که حتي درحل مشکلات شخصي زندگي شان، چندان هنر عالي نداشته اند.
دراوايل فرمول تبليغاتي تکنوکرات ها به آدرس هاي بين المللي چنين بود که جنگ سالاران بازمانده از سه دوره کمونيستي، جهادي وطالبي، مانع توسعه افغانستان درراه رسيدن به رفاه، قانون سالاري و حقوق بشر اند. حالا تجربه حاکميت خنده آور اين دسته نشان داد که فساد سالاري درعمق روابط رسمي وغيررسمي جامعه افغانستان ريشه زده است و آناني که به عنوان ناجيان وخادمان افغانستان جديد وارد صحنه شده بودند، خود به فساد سالاران بزرگ، قانون شکنان و سارقان غول پيکر مالي مبدل شدند.
 محفل شبه تکنوکرات ها
تکنوکرات هاي افغان که درواقع همان محافظه کاران عليل دوره سلطنت و بعضا بازمانده از جمهوري اول بودند، وقتي خلاف انتظار بار دوم به صحنه سياست افغانستان آورده شدند، جز اين که تفکر و کردار تکنوکراسي را به طور کاريکاتور به نمايش بگذارند کار ديگري از آنان ساخته نبود.
لقب تکنوکرات به کساني مصداق پيدا مي کند که علم و هنر مديريت نوين را فرا گرفته باشند و مانند کارشناسان مسلم و قبول شده از سوي دانشگاه هاي معتبر دنيا بر سيستم پيشرفته مسلط باشند. اين در واقع اوصاف عمومي تکنوکرات هاست که مي توانند با به کار گيري علمي و تجربي مدرن، ساختار حکومت و نظام اقتصادي را رهبري کنند و حاصل کار آنان، غيرقابل انکار، مؤثر و چشمگير باشد. اما طوري که مشاهده شد، بسياري ازين تکنوکرات هاي افغان که بيغوله هاي تنهايي زندگي غربي به سوي افغانستان کشانيده شدند، کساني اند که ته تنها صاحب کارنامه هاي درخشان در زمان حکومت هاي گذشته نبودند، بل، در درازاي سي سال دوري از افغانستان، در کشور هاي غربي نيز صاحب کدام کمال و تخصصي نشدند تا آن را در کشور ويران و پريشان خود شان به کار گيرند. پارلمان افغانستان و ديگر نهاد هاي تحقيقي در کشور آگاهي دارند که سطح تجربه و تحصيلات بسياري از تکنوکرات ها به مراتب پائين تر از حد معياري است وهيچ گاه آنان در اداره هاي جهاني به عنوان يک کارمند قابل توجه استخدام نشده بودند.
در کنار اين مشکل، شعار هاي ظاهري باعث شد که واژه هاي تخصص و کارشناس به نقطه ضعف بسياري از چهره هاي غير تکنوکرات که سوار بر توفان حوادث وارد دستگاه حکومت شدند، مبدل شود. بدين ترتيب،  در دستگاه حکومتي که ادعا مي شد به شکل مدرن ساخته مي شود، علاوه بر شبه تکنوکرات هاي وارد شده از غرب، شمار زيادي از مهره هاي بومي و غيرتکنوکرات که از طبل و کرناي شعار هاي تکنوکرات ها به هيجان آمده و زير بار احساس حقارت کمرشان خم شده بود، نيز با نکتايي و کوتاه کردن ريش و لبخند هاي اکتسابي به جمع بازار تکنوکرات ها وارد شدند وبازار شبه تکنوکرات ها درافغانستان گرم شد.
اين قشر، دموکراسي را نيز به فراخور سطح وسويه فکري خويش تعبير کردند و هيچ کسي براي آنان اين نکته را تفهيم کرده نتوانست که هرارزش و پديده مقبول، داراي پيش زمينه و بستر طبيعي است و نمي توان بدون فضاي طبيعي، ظرفيت ضروري واعتقاد حقيقي وطبيعي به يک تفکر جهاني و بشري، محيط زندگي را به طور مثبت متحول کرد.
تکنوکرات هاي افغان از همان صبح فرداي مصوبه هاي کنفرانس بن، درسال 2001 ميلادي وقتي در سيستم قديمي و شکسته شده ديوان سالاري افغانستان وارد شدند، ابرو بالا کشيدند و پوزخند زدند و اداري مديريت پيشرفته درآوردند. يکي ازآنان بي درنگ گفته بود:

کسي که کمپيوتر نمي داند، از کار برکنار مي شود! و بلافاصله به کم کردن حجم تشکيلات دولتي شروع کردند و صد ها هزار نفر را به خاک سياه فقر و تنگدستي نشاندند. اين آقايان فراموش کرده بودند که در سال هاي سلطنت و پنج سال جمهوري اول، خود آنان باني و تهداب گذارروش هاي محافظه کاري درافغانستان بوده اند. اين خود آنان بوده اند که از برکت کارنامه هاي شان، کابل ( پايتخت تاريخي کشور) از داشتن شبکه فاضلاب شهري ( کاناليزاسيون) بي بهره است و سيستم ترانسپورتي آبرومند نه در زير زمين و نه هم در روي زمين وجود ندارد.
يکي از اوصاف محافل تکنوکرات اين است که امور يوميه و رسمي خويش را بر پايه تئوري هاي جديد و ثابت شده علمي و تجربي به پيش مي برند و توازن ميان خواست ها و ظرفيت هاي کشور را دربرنامه هاي خويش به طور سالم بررسي و تثبيت مي کنند.  اما در عمل مشاهده شد که اين آقايان از جنس تئوري و تجربه کارشناسي هيچ چيزي را درک نمي کردند و فقط به خارج کردن پول هاي کمکي و شکستن ستون فقرات اقتصاد ملي تخصص داشتند. ارائه مثال ها درين باره کار آساني است. مثلا عنايت الله قاسمي سابق وزير ترانسپورت که دريک هوتل کار مي کرد، وقتي در کرسي وزارت تحت نام کارشناس و تکنوکرات نصب گرديد، حيرت زده و نا آشنا به امور بود اما به زودي توانست قدرت کارشناسي خويش را در ربودن پول  و تهيه پاسپورت و اسناد جعلي به اثبات برساند و بعد ازطي يک دوره ماه عسل در چپاول دارايي عامه، واپس به کار هوتل داري خويش درامريکا برگردد و هيچ کسي هم بند دستش را نگيرد که آقا، تو بايد از کارنامه هايت پاسخ گو باشي. اين آقا بعد از آن شمشير تمرد بر ضد قانون، مجلس نمايندگان و ارگان هاي قضايي بلند کرد، محترمانه از کشور ( البته با دست پر) از کشور بيرون رفت. امتياز آقاي قاسمي اين بود که با شخص رئيس جمهور افغانستان از نزديک آشنايي داشت و حتي روايت است که شريک کاري وي در امريکا بوده است.
بسياري از آنان با تکيه غيرفني صرفا به مظاهر دفتر داري کمپيوتري ( به اصطلاح خود شان، منجمنت) که (درخارج مشاهده کرده اما به امور آن تسلط نداشتند) از درک بافت و ماهيت و روال کار دراداره هاي کشور جنگ زده بي بهره بودند.
  دست آورد اين گروه آن بود که ميان کارشناسان داخلي و جمع تکنوکرات ها  به زودي فاصله ايجاد شد. خط اصلي فاصل دراداره هاي افغانستان، پذيرش مسأله پرداخت معاش هاي گزاف دالري به محفل تکنوکرات ها و تاديه معاش بسيار ناچيز به پول افغاني براي مديران و تجربه کاران داخلي، از سوي جامعه جهاني بود. اين دوگانه گي، گراف فساد و خود سري انتقام جويانه در ادارات دولت را بالا برد. به زودي مسابقه رشوه و « پيداگري» ميان قشر تکنوکرات و مديران داخلي آغاز شد و نظام ضعيف حکومت را مفلوج کرد. اين قشر، به ياري گروه هاي ضد منافع افغانستان، با استفاده سوء از اساسات نظام بازار اقتصادي آزاد، به چوروچپاول و دلالي مؤسسات ملي و دولتي پرداختند واين روند تا آن جا قوت گرفت که موضوع فروش تعمير سينماي پامير در رسانه هاي مطرح گشت که عصبيت و واکنش شوراي ملي را نيز در پي داشت.
قشر تکنوکرات افغان به دليل تجارب تلخ درديارمهاجرت از ناحيه پيشبرد زندگي روزمره، تماشاي ابهت نظام مدرن سرمايه داري، زيستن در انزواو بيهودگي، انجام کار هاي بسيار معمولي از قبيل کار در پرورشگاه سالمندان، توزيع اخبار، نگهباني در نايت کلپ ها و صد ها شغل حقيرانه ديگر، وقتي وارد نظام دولتي افغانستان شد، دربرابر قيام احساسات سرکوب شده و تمايل غريزي و قدرتمند دروني براي رفع حاجات خويش به زانو درآمد وبه زودي ياد گرفت که ازجمع سردمداران اقتصاد جنگي و قاچاقچيان، متحداني را براي خود دست وپا کند که درنتيجه آن، مديريت پول هاي کمک شده از سوي جامعه جهاني، که خود از بحران مديريت جهاني متأثر بود،  درگودالي از زدوبند هاي پنهاني و فساد غيرقابل کنترول فرو رود.
  مشکل ديگر اين بود که اين عده، از کشور هاي مختلف غربي که درافغانستان نيروهاي جنگي خود را مستقر کرده اند، بر مسند قدرت قرار گرفتند. کشور هاي غربي داراي منافع و نيروي نظامي درافغانستان، درواقع سهميه حضور خود در نظام حکومتي افغانستان را دريافت کردند و وزيراني را به نمايندگي از منافع خويش وارد کابينه حکومت ساختند. اين وزيران، نسبت به هرچيز ديگر، تعهد خود را در وفاداري به کشور هاي دوم شان رعايت کردند؛ زيرا به آينده زندگي و سرنوشت شان در افغانستان هيچ باورمند نبودند و حالا هم نيستند. با اين اوصاف خيلي دشوار است تا قبول کنيم که اين تکنوکرات ها، براي آبادسازي ونظام سازي درافغانستان آمده اند. آن ها البته در يک مسآله يعني حفظ منافع کشور هايي که براي آنان حق تابعيت دوم عطا کرده و خانواده هاي شان درآن جا ها زندگي دارند، بسيار جدي و حساس اند. حفظ منافع و موقعيت شخصي از يک سو و تحفظ سياست هاي کشور هاي حاضر در افغانستان از جانب ديگر، اين افراد را درموقعيتي قرار داده است که مسأله رسيدگي به خواست هاي مردم، آبادي سرزمين آبايي قبول خطر در راه اعمار افغانستان براي آنان، چندان مطرح نيست. مسندنشيني عملي اين آقايان درمناصب بالاي حکومت اين قضايا را به اثبات رساند.
حال جامعه جهاني با نگاه به چند سال گذشته، مشاهده مي کند که ميان تکنوکرات ها و فاسدان مالي داخل افغانستان و شبکه هاي فسادمالي بين المللي يک پل قوي برقرار شده است و تفکر مافياي در تمامي سطوح حکومت رخنه کرده است. بازنگري نسبت به آن چه درين سال ها درافغانستان اتفاق افتاده است، درقدم اول، اين سوال را به طور جدي مطرح کرده است که آيا، مسئولان اين همه فساد سالاري بزرگ و بي سابقه دقيقا کدام مراجع و افراد بوده است؟ جامعه جهاني در شرايطي که دامنه خطر تروريزم درافغانستان مانند گذشته گسترده است، بايد به اين امر مهم فکر کند که آيا قشر تکنوکرات افغانستان هنوز هم بايد دم و دستگاه حکومت آينده را دراختيار داشته باشد و يا اين که درزمينه گزينش کادرها، حداقل مانند سال هاي اخير، بي تفاوتي صورت نگيرد؟
اين طور به نظر مي رسد که برخلاف سال هاي اول، ميان تکنوکرات ها و قشر وابسته به جنگ سالاران داخلي نوعي اتحاد استراتيژيک ايجاد شده است. حاصل چنين حالت جديد آن است که مردم افغانستان ازين اقشار روزتا روز فاصله مي گيرند و به گروه هاي قاچاقچي مواد مخدر، باند هاي جنايتکار وآدم ربا و شبکه هاي فساد ملحق مي شوند که نتيجه کلي آن، افزايش خطروبي اعتمادي نسبت به جامعه بين المللي درافغانستان است. اين دقيقا همان وضعي است که کشور هاي همسايه مخالف غرب درافغانستان به انحاء مختلف، به آن دامن مي زنند.


روسيه به دنبال  افغانستان


دولت پس از طالبان درافغانستان، در سال هاي اول خيلي به روسي ستيزي تظاهر مي کرد و حتي به منظور جلب رضايت امريکا و کشور هاي مخالف روسيه، تمامي تأسيسات ساخت روسي و پروژه هاي زيربنايي و توليدي بازمانده از دوران شوروي در افغانستان را فلج کرد. ده هاي مؤسسه توليدي و درآمد زا تحت نام خصوصي سازي و حرکت به سوي بازار آزاد، از سوي سرمايه گذاران و مجرياني که از کشور هاي غربي به افغانستان سرازير شده بودند، تصاحب شده و ده ها هزار کارگر و مأموران اين تأسيسات چانس کار ودرآمد شان را از دست دادند و به طور عسرت باري متلاشي شدند.

آماده گي ارسال جنگ افزار هاي روسي از سوي دولت آقاي مدودوف به افغانستان، با وصف آن که از مرحله عملي بسيار فاصله دارد،  حد اقل از نگاه استراتيژي، تا ميزان زيادي، تکرار رويکرد فدراسيون روسيه در حوزه قفقاز و اوکرائين به حساب مي آيد. اين گونه نزديکي غيرمترقبه ميان حکومت روسي ستيز آقاي کرزي و روسيه اي که در برابر رفتار حکومت کرزي ( دست کم درچند سال اول ) به طور غمناکي ناظر تغييرات و سياست هاي افغانستان بود، يک نمايش جديد به شمار مي آيد که هر دو طرف بنا به منافع خويش، بدان رضايت داده اند.
دردپلوماسي نوين، ما اينک سيماي جديد روسيه (پس از فروپاشي شوروي) را مي توانيم، شفافتر از هر زمان ديگر، مشاهده کنيم. روسيه اي که دست کم در يک سال اخير، از دولت گرجستان به طور خاص و از قدرت هاي غربي به طورعمومي، زهر چشم گرفت، و ايالات اوسيتيا وابخازياي گرجستان را ( البته) در بدل اعلام استقلال ايالت کوسووي صربستان از جغرافياي اصلي اش جدا کرد. اين اقدام، در برابر اجماع قدرت هاي غربي در مورد اعلام آزادي يک جانبه کوسوو، يک پاسخ دردناک بود که نارضايتي روسيه در مورد انفصال کوسوو از بدنه صربستان را به طور دردناکي ناديده گرفته بودند. روسيه درجبهه ديگر، بر گلوي اکرائين به طورخاص چنگ انداخت و شاهرگ انرژي رسان براي اروپا را درچندين نوبت فشار داد.
اکنون نوبت افغانستان است. کشوري که دستخوش بازي هاي چندين جانبه قدرت هاي معتاد به انرژي و دخاير درخشان طلاي قزاقستان وازبکستان اند و روسيه هيچ گاه فراموش نمي کند که قبل از تقرب اين قدرت ها به محور افغانستان، دست کم در طول يک قرن، لوحه " پس کوچه شوروي" بر پيشاني افغانستان آويخته بوده است. حالا که بازي پايان ناپذير درين حوزه به مرحله تازه اي وارد شده است، فدراسيون روسيه، هرگز حاضر نيست سهم و امتيازاتي را که هميشه درافغانستان براي خود مشخص کرده است، از دست بدهد و يا ديگران فکر کنندکه چنين سهمي از سوي روسيه به باد فراموشي سپرده شده است.
دولت پس از طالبان درافغانستان، در سال هاي اول خيلي به روسي ستيزي تظاهر مي کرد و حتي به منظور جلب رضايت امريکا و کشور هاي مخالف روسيه، تمامي تأسيسات ساخت روسي و پروژه هاي زيربنايي و توليدي بازمانده از دوران شوروي در افغانستان را فلج کرد. ده هاي مؤسسه توليدي و درآمد زا تحت نام خصوصي سازي و حرکت به سوي بازار آزاد، از سوي سرمايه گذاران و مجرياني که از کشور هاي غربي به افغانستان سرازير شده بودند، تصاحب شده و ده ها هزار کارگر و مأموران اين تأسيسات چانس کار ودرآمد شان را از دست دادند و به طور عسرت باري متلاشي شدند. در سه چهار سال نخست حکومت پس از طالبان، تحريکات برضد هرآن چه رنگ وبوي روسي داشت، از سوي مؤسسات دلال در عرصه هاي سياسي واقتصادي با شدتي تمام ادامه يافت.
علت عمده موفقيت مؤقتي اين کارزار دو چيز بود:
يک: درگيري روسيه با مشکلات داخلي و نياز به زمان به خاطر تصفيه حساب با پانزده جمهوري سابق شوروي که آزادي خويش را حاصل کرده و هريک، کمابيش در صدد راه دادن به نظام سرمايه داري به شيوه غربي بر صنايع و توليدات و سيستم بازرگاني شان بودند. چنين وضع، روسيه را با شدت به خود مشغول داشته و عمدتا سعي مي کرد تا از کاپيتاليزه شدن حوزه منافع روسيه و پيشروي نيرومند ناتو به سوي روسيه جلوگيري کند.
دو: روسيه مترصد بود که جنگ بر ضد تروريزم و بازي هاي منطقه اي، به مرحله اي برسد تا کليه بازيگران در نتيجه جنگ، از حيث نظامي و اقتصادي فرسوده شوند و قدرت مانور خويش را تا اندازه زيادي از کف بدهند.
هفت سال بعد، روسيه احساس مي کند که به هردو اهداف خويش دست يافته است. پيشروي اروپا براي نفوذ به  مناطق نفوذ استراتيژيک روسيه و کشانيدن زود هنگام گرجستان واکرائين به پيمان نظامي ناتو، با اجراي " جنگ انرژي" عليه آنان، متوقف شده و بحران سياسي و نظامي درافغانستان نيز، به طرز خوفناکي ماشين جنگي و مالي قدرت هاي غربي را با خطر ناکامي روبه رو کرده است. افزون برآن، حکومت داران درافغانستان درتمامي عرصه ها با مانع و شکست رو به رو شده و سرمايه هاي غربي نه تنها نتوانست، ظرفيت آن را به مثابه يک دولت مسلط بر امور تقويت بخشيده و حداقل حمايت مردم را ازآن خود کند، بل، محدوده نفوذ حکومت روز تا روز کوچک تر شده و هيولاي افراطي گري و قاچاق مواد مخدر، قوي تر از گذشته سر برآورده است. اين وضع، علاقه غرب به خصوص امريکا را نسبت به کفايت و ظرفيت حکومت افغانستان براي پاسداري از سياست غربي ها شديدا کاهش داده است. آنان در جستجوي ايجاد تشکيلات جديد براي تأسيس نظام استوار و با کفايت، انتقادات صريح خود از اداره آقاي کرزي را شدت بخشيده و حکومتي را که خود شان با ناز و دبدبه بر مردم تحميل کرده بودند، به فساد و بي کفايتي و خطر آفريني متهم مي کنند. در محاسبه هاي استراتيژيک، البته چنين موضع گيري هاي قدرت هاي غربي، طبيعي به نظر مي رسد وهرزماني که مسأله منافع کشور ها ايجاب کند، خيلي به راحتي معادله هاي سياسي را بر هم مي زنند و حالا روسيه و دولت آقاي کرزي احساس مي کنند وقت آن رسيده است تا براي حفظ منافع خويش، دست همياري به سوي يکديگر دراز کنند.
نکته قابل بحث اين است که در احوال کنوني،  نياز ها و چانس هاي حکومت کرزي و فدراسيون روسيه دريک ترازو با هم وزن نمي شوند. روسيه با بهره گيري از موقعيت پيش آمده، احساس قدرتمندي مي کند و به اين نتيجه رسيده است که در زورآزمايي ها براي تأمين منافع روسيه، قلاب خويش را به سوي حوزه منافع خويش درجنوب پرتاب کند. اما دولت افغانستان بالعکس، درموقعيت نسبتا بهتر گذشته قرار ندارد و روز تا روز از سوي متحدان غربي خويش به انزوا کشانيده مي شود. پس  از روي ناگزيري و نگران از دست دادن قدرت، دست اتحاد به سوي روسيه دراز کرده است. با توجه به سرشت تحولات در افغانستان ومنطقه، افزايش خطرات امنيت و بحران اقتصادي و رشد سرطاني فساد و ضعف اداره درافغانستان، ايجاد  گروه بندي هاي منطقه اي به هدف مقابله با سلطه يک جانبه امريکا وناتو در منطقه، پايان کار جمهوري خواهان در امريکا وبن بست درجنگ عليه تروريزم، حکومت افغانستان زمان و فرصت هاي مناسب و مؤثر را از دست داده است. روسيه درواقع، دست بي شيمه و کم خوني را رندانه مي فشارد که " ازبدحادثه" به سويش دراز شده است.
روسيه روي چه اهدافي، در چنين برهه حساس به سوي افغانستان دور خورده است؟
طرح اين موضوع که امريکا و ناتو درافغانستان در همان گردابي افتاده اند که زماني اتحاد شوروي پيشين درآن غلت مي زد، چيز تازه اي را بيان نمي کند.  اين مسأله که کدام اقطاب در گرداب افغانستان دچار اشتباه بودند، شايد حالا اهميت چنداني ندارد. مهم اين است که روسيه درحال حاضر، براي دستيابي به موقعيت هايي فعال شده است که طي بيست سال اخير، آن را از دست داده بود. دقيقا اين همان چانس طلايي است که روسيه درسال هاي دپلوماسي خاموش در برابر افغانستان، براي رسيدن به آن، لحظه شماري مي کرد.
اين فرصت ها را مي توان اين گونه طبقه بندي کرد:
يک: روسيه از ادامه جنگ و حتي افزايش بحران درافغانستان به جاي آن که چيزي را از دست بدهد، درقدم اول مطمئن است که جغرافياي منطقه از ترس اشاعه افراط گرايي و تروريزم، دو باره به نفع آن کشور شکل مي گيرد. جنگ افغانستان، کشورهاي غني از نفت وطلاي آسياي ميانه را که ازدهه نود تا کنون هريک بنا به توان خويش، ساز مخالف برضد روسيه را مي نواختند، درس تلخي آموخته است که براي فرار ازآتش همسايه، به يک پناهگاه قوي نياز دارند و دربرابر پيشروي خزنده و "نرم" نظام غربي به سوي اهداف ملي شان، به بازوي قدرتمند و سنتي روسيه محتاج اند. وسوسه هاي مؤقتي براي نزديک شدن به غرب اکنون درکشور هاي آسياي ميانه فروکش کرده و جاي آن را چنگ زدن به منافع واصل بقاي هستي ملي پرکرده است. بدين ترتيب، همان گونه اي که اقتدار ونفوذ شوروي با سرعت ازين کشور ها برچيده شده بود، اين بار با مسالمت و آرامش اعاده مي شود.
دوم: چانه زني و سنجش منافع روسيه با سازمان پيمان اتلانتيک شمالي ( ناتو) و امريکا در باره گشايش شاهراه روسيه و آسياي ميانه به روي کاروان هاي تدارکاتي غرب به سوي افغانستان، فرصتي را پديد آورده است تا روسيه در ازاي کمک به انتقال تدارکات ناتو از راه روسيه و آسياي ميانه، حالت استغنا به خود بگيرد و منافع سرشاري را مفت ومجاني نصيب شود. گويا اکنون زماني رسيده است که انگشت زخمي غرب زير دندان روسيه قرار گرفته است.
سوم: دادن پاسخ مثبت از جانب روسيه به حکومت آقاي کرزي براي ارسال جنگ افزار هاي روسي به ارتش افغانستان نه تنها خزينه آن کشور را تقويت مي کند، بل، خواسته هاي روسيه در افغانستان را که در  گذشته از سوي حکومت افغانستان رد شده و يا سکوت رو به رو شده بود، برآورده مي کند. بدين ترتيب، کليه برنامه هاي عمراني، سرمايه گزاري و ايجاد پروژه هاي زيرساختي روسي که از سوي حکومت افغانستان متوقف شده بودند، ممکن است دو باره آغاز شده و روسيه بتواند با کشور هاي رقيب خويش به رقابت برخيزد و منافع از دست رفته خويش را احيا کند. مثلا علاوه بر ده ها مؤسسه عمراني و توليدي روسي که در افغانستان غيرفعال ساخته شده اند، يکي هم بانک انکشافي افغانستان است که از سوي کمپني روسي اداره مي شد وقبلا از سوي حکومت افغانستان اجازه فعاليت آن سلب شده بود.
چهارم: روسيه درعين حال علاقه مند است که تنها کسي کشوري نباشد که از مواد مخدر توليد شده درافغانستان متضرر شود؛ بل آرزو دارد که درکارزار انتقال محموله هاي بزرگ موادمخدر افغانستان که تا کنون به طور انحصاري  از طريق ايران، پاکستان و تاجکستان وترکيه به بازار هاي اروپا راه مي يابد، منفعت اقتصادي خويش را نيز پيدا کند. روسيه تا کنون تا حد زيادي از امتياز ترانزيت پر سود مواد مخدر افغانستان درحاشيه قرار داشته است. با تکيه به مسايلي که مطرح شد، روسيه انتظار دارد که درست درآستانه تحويلي قدرت از جورج بوش جمهوري خواه به برک اوباماي دموکرات، خودش را به طور ناگهاني به حاکميت افغانستان نزديک کند؛ حاکميتي که اکنون احساس مي کند از چشم دموکرات هاي امريکا افتاده است و به يک متحد قوي منطقه اي نياز دارد. رويکرد روسيه براي اوباما پيام مشخصي دارد و آن اين که:
حکومت جديد امريکا بايد روسيه را به عنوان شريک منطقه اي خويش به رسميت بشناسد و خواسته هاي آن کشور را دربازي افغانستان جدي بگيرد. زيرا آقاي اوباما با شعار"تغيير" به روي صحنه آمده است.